بسم اللَّه الرحمن الرحیم
الحمد للَّه ربّ العالمین
و الصلاة و السلام على خیر خلقه
محمّد و آله الطاهرین
و لعنةاللَّه على أعدائهم أجمعین الى یوم الدین
حقیقت حج عبارت است از قصد حرم جلال. حاجى قاصد حرم حضرت ربّ العزّة است تا خدا اذنش دهد و وارد حرم شود. پس حقیقت حج که چنین است، یک پیشرو مىخواهد؛ عالم به طریق مىخواهد. حالا که مىخواهد برود خودسر نباشد؛ و آن مؤمن وارسته است. علم به مبدأ، علم به اوصاف مبدأ، پرهیز از پرستش نفس، و راحله مىخواهد؛ که آن صبر است. قاصد حرم حضرت ربّ العزّة امشب که بیدارى شب کشید منتظر نباشد که امشب جبرئیل برش نازل شود و اسرار خداى اجلّ عالى را در خلق دریابد؛ این دروغ است، صبر مىخواهد. کسى که مىخواهد از حرم صاحب ملک و ملکوت استفاده کند باید کمحرف باشد، کثیر الصیام باشد. درغگویى و دورنگى را بگذارد زمین، طبع بچهگانه، طبع بشرى خودش را کنار بکشد. یک حرف ناملایم به او مىزنند چهار تا مىگذارد رویش جواب مىدهد. این طبع بشرى است؛ باید یک مقدار بلکه تمام مقدار باید خروج داشته باشد از طبع بشرى. دائماً مقصد خودش را از هوا حفظ کند، از طمع حفظ کند، از منصب حفظ کند. بنشیند پهلوى مؤمنین؛ نه که از مؤمنان فرار کند، با مؤمنان یکرنگ شود. ملاقات رجال اللَّه و زیارت آثار الانبیاء و الاولیاء و الصالحین، قبور مطهّر انبیاء را زیارت کند. زیارت اولیاء و ذرّیه و صالحین و ذرّیه آنها. نماز را اعتنا کند، مستحبّات نماز را بر خود لازم بداند.
اعمال حج هر کدامش یک حقیقتى دارد:
احرام بستن، یعنى من مجرّد شدم از لباس توهّم و خیال، از لباس خودبینى، و پوشیدم لباس احرام را، ذلّت خودم را بر خودم شاهد مىگیرم و لباسى مىپوشم که باعث ذُلّ من باشد. همان جور که مرا در قبر مىگذارند یک لُنگى یک تکّهاى مىاندازند دورم، همان لباس را براى احرام مىپوشم. لباس نشئه قیامت هم همین طور است؛ همین دو تکّه سفید. خرافاتى که در دماغ افراد است گذاشتم زمین، من و تو که اختلاف داریم اختلافمان عرضى است. تو شیعه، من هم شیعه، و عقد امور با پروردگار. خدایا توبه کردم، دیگر رو به کس دیگر نمىآورم. عهدى را که با خدا مىبندد وفا داشته باشد. این آقا را در کفن مىگذارند. این آقا بداند، متوجّه باشد الآن که احرام مىبندد با موقعى که در کفن مىگذارندش هیچ فرقى ندارد و قیامت کبرى و الآن فرقى ندارد.
حاجى تلبیه مىگوید، اجابت ساحت قدس ربوبى که گفت بیایید طرف من، بیایید زیارت خانه من، جمع شوید. این آقا متوجّه باشد جواب حضرت ربّ العزّة را که مىخواهد عرض کند، اجابت نداى خداى تعالى را جورى عرض کند که خودش را در موقع سکرات موت، موقع حشر، موقع خارج شدن از قبور، موقع اجتماع خلایق در عرصه قیامت ببیند.
ابتدا که وارد حرم مىشود رحم خدا را قطعى بداند، فضل خدا را قطعى بداند، نعم پروردگار را قطعى بداند، عفو خدا را قطعى بداند، ولى خودش را که مىداند، تفضّل پروردگار عالم به او شده آیا من قدردانى کردم که نترسم؟ آیا من پذیرفتم نعم منعم خود را که حالا نترسم؟ پس بین خوف و رجا باید باشد.
ورود در مکّه، وارد در ملکوت سموات، وارد در اتّصال به عوالم عقلى است، مواظب باشد ورود در ملکوت سموات است، مواظب باشد متّصل شده به اتّصال شدید با عوالم عقلى، باید متوجّه باشد و حاضر کند در مفکّرهاش، در قلبش، که رسیدم به حرم خداى تعالى، رسیدم به محضر ساحت قدس ربوبى، کسى که به حرم پروردگار وارد شد مأمون است از عقاب خداى تعالى، «و من دخله کان آمناً».
طواف را که مشغول مىشود، حاضر مىکند خودش را براى فدا شدن در راه محبوب خود، طواف که مىکند و دور مىزند، اشاره به سیر به سوى خداوند است که نهایت ندارد. باید هفت مرتبه دور خانه خدا طواف کرد، اشاره به اینکه سموات سبع را دارى طى مىکنى، یعنى هر چند پایت روى سنگ خانه خدا است ولیکن روحت در سموات سبع دارد حرکت مىکند. خودش را شبیه ملائک مقرّبى که اطراف عرش را احاطه دارند و طواف مىکنند کرده. چون مردم نمىتوانند ابتداءً برسند به پاى ملائک، امر کردند که در خانه پایین شما بگردید تا تدریجاً شبیه ملائک شوید.
موقعى که حجر را لمس مىکند، موقعى که مىخواهد به حجر سلام دهد، سه معنا دارد، تسلیم خودش را نسبت به حضرت احدیّت عرضه مىدارد، دارد بیعت مىکند با خداى تعالى بر طاعت خداوند، موقعى که مىرود نزدیک حجرالاسود، تصمیم داشته باشد که هرگز اراده - استغفراللَّه العظیم - معصیت را ندارم، خدا آمدم عرض عبودیّت مىکنم، بیعت مىکنم بر طاعت تو، مصمّم بر اینکه تا آخرین وقتى که در این کالبد مىجنبم و هنوز ملک الموت قبض نکرده روح من را، وفادار باشم به حضرت مستطاب عالى و به احکام او، تصمیم بر عدم معصیت و اراده نکردن معصیت و طاعت خدا و مصمّم بر اینکه تا آخرین وقتى که هنوز ملک الموت قبض روح نکردند، وفادار باشم به حضرت ربّ العزّة و به احکام او. کسى که وفاى به عهد نکند، کسى که بیعت بکند و بشکند، نفس خودش را ذلیل کرده و نفس خودش را حیران کرده، نفس خودش را پست و رذل کرده. امّا آقایانى که وفا به عهد مىکنند، یعنى دروغ نمىگویند، مزاحم مسلمین نمىشوند، خداى اجلّ عالى اجرى فوق عملشان عطا مىکند. آقا حضرت سجّادعلیه السلام به این کلمه خیلى اعتنا داشتند:
«عُبَیْدُکَ بِفِنآئِکَ مِسْکینُکَ بِفِنآئِکَ سآئِلُکَ بِفِنآئِکَ فَقیرُکَ بِفِنآئِکَ»
زیاد این کلمه از دهن مبارک یبرون مىآمد، یعنى آمدم دور خانهات سؤال مىکنم، طلب مىکنم بندگى و فقر خودم را عرضه مىدارم یعنى خدایا خانه ات این است من دارم دور خانهات پِر مىخورم، یعنى اطراف خانهات دارم دور مىزنم توجّه کن به ما، آقایى خودت را در حقّ من زیاد کن، یقینم را نسبت به خودت زیاد کن، معرفتم را به خودت زیاد کن، اطمینان نفس را به خودت صد میلیون برابر افزوده کن.
و امّا سعى بین صفا و مروه در کنار بیتاللَّه مثالى است براى رفت و آمد بنده به دور خانه پادشاه. خدایا در خدمت کردنم راست مىگویم و غش ندارم. خدایا مىروم، مىآیم تا آقایى و بزرگواریت در حقّ من و در حقّ عقل من، ایمان من زیاد شود، ایمانم بشود هزار برابر، یقینم بشود هزار برابر، مثل آدمى که داخل مىشود بر مَلِک و خارج مىشود. رفته، لیکن نمىداند قبولى برایش نوشته یا نه، مىخواهد قبول یا رد کند، مىگوید و توجه مىکند که اگر من لایق نیستم تو خودت لایقى. دفعه اول مىآیم باز اگر قبولم نکنى مىروم و مىآیم تا قبولم کنى، قبولم کن خدایا. باید متذکّر شود مىرود مىآید از صفا مىرود.
امّا وقوف بعرفات، خدا مىداند عظیمترین اجتماعات براى حجّاج در عرفات است. عرفات مجمع جمیع افراد طالبین خداست، همه هم یک وقت، یک دین، یک کتاب، و یک پیغمبر. این جمعیتى که مىبینى یادت بیاید به جمعیّت قیامت کبرى که اجتماع هر کس دنبال امام خودش است، اجتماع امم با انبیاء، اجتماع امم با ائمّه، هر کس تابع پیغمبر و تابع امام خودش است.
سرّ اعظم از حج این است که خوبان دست به دعا بلند مىکنند ما هم در ظلّ عنایات آنها هستیم، صلحا، مؤمنین، شب زندهداران و مستغفرین دست به دعا بلند مىکنند گمان مکن که خداوند رد مىکند در عرفات دعاى کسى را. از امام صادقعلیه السلام سؤال کردند: «موقف را چطور شد در عرفات و در مشعر الحرام قرار دادند ولیکن در حرم خدا قرار ندادند؟ آقا فرمودند: کعبه خانه خداوند اجلّ عالى است، حرم که چهار فرسخ در چهار فرسخ یا بیشتر این فناء بیت اللَّه است، حجاب بیت اللَّه است، ستر بیت اللَّه است، هر کسى که قصد زیارت خانه را داشت درِ خانه نگهش مىدارند صاحب خانه اذن بدهد که وارد شود. باز متوقّف مىکنند آقایان را در حجاب دوم که مزدلفه است. در مزدلفه که همان مشعر الحرام است اگر زوّار و حاجى به درگاه پروردگار تضرّع داشت، طلب داشت، جدّیت داشت، مىگویند قربانى را انجام بده.
پس از آنیکه در مزدلفه که همان مشعر الحرام باشد، پس از آنیکه در مشعر الحرام به درگاه پروردگار تضرّع و سعى داشتند امرشان مىکنند به قربانى کردن. وظیفه منى را انجام مىدهند، آن وقت طاهر مىشوند از ذنوب، آن وقت لایق مىشوند براى زیارت خانه. که این ذنوب حجاب است براى آقایان پس از اینکه طاهر شدند، یعنى روز دهم که امر مؤکّد داریم که بروند خانه را زیارت کنند آن وقت لایق شدند، آن وقت حجاب آنها زیاد بوده.
گفتم: ما مىچسبیم به پرده خانه براى طلب حوائج، این یعنى چه؟
مىچسبد به خانه اظهار کوچکى و اظهار ذلّت مىکند. امید دارد که خداى اجلّ جرمش را ببخشد.
هَروَله که مىکنند یعنى از عیوب نفس خود مىخواهند فرار کنند. لذا لُکّه مىروند یعنى خدایا ما مىخواهیم گناهانمان ریخته شود، لُکّه مىرویم از وضع عادى خودمان از آن باد و بور مىخواهیم نجات پیدا کنیم لُکّه مىروند.
رمى جمرات سه گانه شیطان بزرگ، شیطان کوچک و شیطان وسط، نفسى که نستجیر باللَّه همهاش چرند مىگوید «امّارة بالسوء» «نفس لوّامه» هر ساعت یک طرف مىرود، توبه کرده دروغ نگوید، توبه کرده پر نخورد، توبه کرده پر نگوید، هر ساعت یک بازى براى خودش مىتراشد، برمىگردد، تلوّن دارد، یک حال نیست. این سه نفس خود اینها فحشاء هستند و خود اینها منکرند و خود اینها بغیند و خود اینها مرکز فِتَنند و خود اینها قبیحند، خودپرستى، خودبینى، خودخواهى، مرکز هر فاحشهاى است. امّاره، لوّامه، متلوّمه هر سه اینها هم با روح تناکر دارند، هم با عقل، هم با نفس تلخیص شده تناکر دارند، یعنى ول گویى، هر چه بخواهد بگوید، عقل مىگوید هر چه مىخواهى بگویى بسنج ببین خوب است یا بد، روح مىگوید: میزان، قرب تو است نه میزان اینکه باد کنى و خودیت داشته باشى، نفسى که تخلیص شده در مقام این است که پرواز کند از وضع ابتدایى و طفولیّت بیاید بیرون، سنگ مىزنند به امّاره یعنى مىکَنند او را از جا، چرندها که در مفکّره است، سنگ مىزنند که اینها بیاید بیرون.
اگر شخص بخواهد اُنسش زیاد شود زیاد التفات داشته باشد که خداى اجلّ عالى بزرگتر از عقل من است، عظمت پروردگار عالم را ممکن است شخص در روحش بفهمد که ألذّ لذائذ است. اگر از روح خود شخص بزرگوارى پروردگار عالم را فهمید، درک و لمس کرد، بسیار اُنسش زیاد مىشود.
غرض از قربانى کردن، فصل حیوانیّت است از انسان و کشتن نفس. بفروش حیوانیت و هواى نفس خود را.
گر بر سر کوى عشق ما کشته شوى شکرانه بده که خونبهاى تو منم