هدر اصلی سایت

اخبار

شهید محمدکاظم هاشم پور

شهید محمدکاظم هاشم پور
مخلص و از تظاهر و ریاکاری در کارهایش جدّاً متنفّر بود. از این که دوستان در حضور وی از او مدح کنند بسیار ناراحت می شد، در رابطه با اخلاص در نیّت و عمل بسیار متذکّر و مقدّمه ی صحبت هایش نیز اکثراً تذکّر به اخلاص بود و راهی را که برای رسیدن به این مطلب طی می کرد، اشاره به فانی بودن دنیا و گذشتن ایّام بود. ثمره ی ریاضت ها و عبادت هایش نیز رسیدن به همین معنا بود که (دنیا فانی و آن چه باقی است ذات حق تعالی و اعمال نیک و بد ما به واسطه ی خواست او موجود و همواره قرین و همنشین ما خواهند بود) باید اذعان کرد که این چنین دُرّ گرانبهایی را که او در مدّت کوتاه زندگیش کسب کرد نمی توان به قیمت دنیا و ما فیها به دست آورد.

شهید والامقام و مجاهد فی سبیل الله

جناب حجت الاسلام شیخ محمدکاظم هاشم پور

 

تاریخ تولد

محل تولد

تاریخ شهادت

محل شهادت

۱۳۴۲

شیراز

۰۱ / ۱۱ / ۶۵

شلمچه

 

 

زندگینامه و وصیت نامه ی حجّةالاسلام

شهید شیخ محمّد کاظم هاشم پور

شهادتنامه

به یاری خداوند امکان دارد چند شب دیگر عملیات باشد و فکر می کنم که توفیق شرکت در این عملیات را داشته باشم. از این جهت تصمیم گرفتم از طریق کاغذ و قلم شما را یاد کنم. معلوم نیست در شب عملیات چه می شود، فقط خدا می داند و مطلبی که به ذهنم می آید مسأله ی شهادت است. من از این که خدای بزرگ به لطف و رحمتش توفیق شهادت را مرحمت نماید و روحیه ی شهادت طلبی و قبول این مقام را بدهد خوشحال هستم، امّا دلم می خواهد که با دست پر از دنیا بروم یعنی توشه ی سفر آخرت جمع کنم.

احساس می کنم که کاری نکرده ام و دستم خالی است، افسوس که عمرها گذشت و می گذرد امّا انسان ها کاری نکردند و نمی کنند، چه خوب است آدم با زندگی در دنیا خود را به خدا مأنوس کند، از لحظه لحظه ی عمرش استفاده نماید و همه چیز و همه کار را در راه اصلی یعنی نزدیکی به خدای بزرگ بخواهد. باید متوجّه بود اساس پیروزی، توجّه انسان است، توجّه به فنای دنیا، به بقای آخرت، به گذشت ایّام و گذرایی عمر، باید توجّه داشت که همه چیز تمام می شود و فقط انسان می ماند با اعمالش، روزها می گردد و مهلت و فرصت زندگی گرفته می شود، باید معمّای زندگی را حل کرد، سفری طولانی از سفیدی قنداق تا سفیدی کفن. باید در زندگی به حقایق سرنوشت ساز عالم پی برد، این که برای چه خلق شده ایم، چرا زندگی می کنیم، کجا باید برویم و چه باید بکنیم، با علم به این حقایق عظیم إن شاء الله سرنوشت خود را نیکو کنیم، باید به خدا روی آوریم، دست نیاز به سوی او دراز کنیم و طلب هدایت و موفّقیت نماییم.

به دنبال دستورات اسلام عزیز برویم و با اسلام آشنا بشویم، احکام عزیزش را عمل نماییم و حبّ خدا و رسول و ائمّه(ع) را در دل خود قوی نماییم تا إن شاء الله عاقبتی خوب و آخرتی روشن داشته باشیم.

من که نتوانستم تا کنون کاری کنم و احساس می کنم که دستم از عمل صالح خالی است، امّا امیدوارم شما موفّق شوید و از لحظات عمر خود استفاده نمایید و مشغولیات دنیا شما را سرگرم نکند. همیشه به دنبال کمال و نجات ابدی باشید و فریب لذّات و شیرینی های زودگذر دنیای فانی را نخورید، به تمام واجبات و محرّمات اسلام اهمّیت دهید تا خدای بزرگ هم کمک نماید، در این مورد سخن زیاد است و این جا، جای وسیعی برای بیان این مطالب نیست. خدمت پدر و مادر عزیزم که حقّ بسیار بزرگی بر من دارند عرض ادب می نمایم و از همین راه دور، دست شما را می بوسم و از این که هرگز نتوانستم کوچک ترین حقّ فرزندی را ادا کنم باید مرا ببخشید، از تو ای مادر خوب و مهربانم می خواهم که مرا حلال کنید و این را بدانید که خیلی نسبت به شما علاقه مند بودم و همیشه آرزویم این بود که موجبات رضایت شما را فراهم کنم و به شما خدمت نمایم، ولی چه حیف که نتوانستم به این آرزو عمل نمایم، لذا حلالبودی می طلبم، تو علاقه داشتی که من به درس ادامه دهم و در لباس روحانیت خدمتی بکنم، من هم خیلی از خدا می خواهم که اگر قرار است زنده بمانم در این رشته انجام وظیفه بکنم ولی هر طور خدا صلاح بداند و مقدّر فرماید باید به آن رضا باشیم و هستیم، مادر عزیزم آن قدر به شما احساس نزدیکی می کردم و مطالبی را که بیان کردن آنها برای غیر شما موجب ریا می شد برای شما می گفتم، یعنی شما را خیلی از خود می دانستم و می دانم، همیشه دعاگوی شما بودم و خواهم بود، إن شاء الله امیدوارم که بعد از من توجّه شما به خدای بزرگ بیشتر گردد، به عبادات بیشتر از پیش اهمّیت دهید، من نمی گویم که بعد از من گریه نکنید، نه، گریه کنید امّا برای من گریه نکنید، برای نزدیک شدن به خدای بزرگ و نزول رحمت خدا گریه کنید، گریه خیلی خوب است، فراق مرا به فراق او مبتلا سازید، اگر دیدید که توفیق شهادت حاصل گردید، دعا کنید که نزد خدای بزرگ به عنوان شهید پذیرفته شده باشم زیرا آن قدر خود را آغشته به گناه می دانم که باور چنین سعادتی را ندارم، لذا شما مادر عزیز دعایی کنید و از خدا طلب عاقبت به خیری نمایید.

و امّا خواهران و برادران و دوستان و آشنایان خوبم، همگی شما را دوست می دارم و از همه ی شما راضی هستم و امیدوارم که این دوستی و علاقه تا سرای دیگر ادامه داشته باشد.

از همه ی شما حلالبودی می طلبم و از همگی التماس دعا دارم، شما را بعد از مرگ فراموش نخواهم کرد. از برادران و خواهران عزیزم می خواهم که اگر در این مدّت از دست من ناراحت شده یا اذیت دیده اید مرا حتماً حلال کنند.

احساس می کنم دستم از دنیا کوتاه شده و تنها تلاشم برای آمادگی سفر آخرت بعد از پناهندگی به خدا این است که به وسیله ی این قلم و کاغذ از همه حلالبودی طلبم.

برای بنده دعا کنید که خیلی احتیاج دارم، عمر به غفلت و معصیت رفته و خود را در سراشیبی مرگ می بینم. تنها امیدم به خداست که قلم عفو و بخشش بر گناهان بی شمارم بکشد. عرض دیگری ندارم، إن شاء الله وفادار به اسلام و انقلاب و امام عزیز باشید. والسّلام

 

محمّد کاظم هاشم پور

7 / 7 / 1365

 

پیشگفتار

آن فرو ریخته گل های شقایق در باد

کز می جام شهادت همه در هوشانند

نامشان زمزمه ی نیم شب مستان باد،

تا نگویند که از یاد فراموشانند.

آن جا که عقل جنون را پیشه می کند و علم حرکت را به دست عشق می سپارد.

آن جا که شهادت گوی سبقت را از ماندن می گیرد.

آن جا که خورشید فروزان مهر و ولایت در سینه ها به تابش در می آید.

آن جا که گل های ایثار شکوفا می گردند.

آن جا که لاله مفهومی تقدّس گونه را می پذیرد.

آن جا که از جام شهادت، شراب وصل می نوشند.

آن جا که دلباختگان، علمدار قافله می گردند و آن جا که پرواز سرخ معنا می یابد.

قلم می شکند

و اکنون، با شکستگی قلم به بهانه ی گذشت یک دهه از پرواز شهید عزیزمان شیخ محمّد کاظم هاشم پور تجدید دیداری با آن رفته می کنیم (رفته ای که رفتنش عین بازیافتنش بود).

 

زندگینامه

شهید در سال 1342 هجری شمسی در شیراز چشم به جهان گشود. در همان ابتدای تولّد توسّط جدّه اش که از سادات بود با تربت پاک سیّد الشّهدا طعم حبّ اهل بیت(ع) را چشید. در خانواده ای مذهبی دوران کودکی را سپری و همراه مادر خود در مجالس عزاداری سرور آزادگان جهان(ع) شرکت می نمود. شهید عزیزمان از زمان طفولیت لطافت خاصّی داشت، خصوصیات اخلاقی وی او را از همسن هایش متمایز می کرد، تحصیلات دوران ابتدایی و راهنمایی را در مدرسه ی شهید کیشایی سیمان فارس به پایان رسانید و دوران تحصیل دبیرستانی شهید شاهدمان همراه بود با انقلاب شکوهمند اسلامی به رهبری قائد عظیم الشّأن حضرت آیت الله العظمی امام خمینی(ره).

 

 

مختصری از فعّالیت های شهید بعد از انقلاب

حجّةالاسلام شهید شیخ محمّد کاظم هاشم پور بعد از پیروزی انقلاب با تمام وجود خود را وقف منویات امام راحل(ره) کرده بود، با منافقین در ستیز بود کما این که در یکی از درگیری ها از ناحیه ی پشت گردن نزدیک نخاع به شدّت توسّط تیغ منافقین مجروح گردید. در مناظرات آنها شرکت فعّال و تمام دوستان و جوانان را نسبت به خطّ التقاط فکری منافقین روشن می کرد، جهت تبلیغات انتخاباتی خبرگان قانون اساسی و رهبری، ریاست جمهوری و مجلس از شعف دل به خاطر پیروزی افراد انقلابی صالح و اصلح وقت می گذاشت و همان طور که در ادامه خواهد آمد زمان عضویت در حزب جمهوری اسلامی شیراز جهت برداشت محصول کشاورزان فی سبیل الله در جهاد سازندگی حزب شرکت می نمود. با گفتن درس اخلاق در جمع برادران و خواهران انجمن اسلامی جوانان شهرک جماران سهم بسزایی در شکوفایی فطرت خدایی آن عزیزان داشت، با اهدای ده ها جلد کتاب ارزشمند به کانون فرهنگی حسینیه ی شهرک جماران بر تفرقه خطّ بطلان می کشید، بارها به جنوب شهر رفته مشغول امدادرسانی به افراد فقیر شده و به آنها احترام می گذاشت.

 

شمّه ای از خصوصیات شهید

شهید گرانقدر حجّةالاسلام شیخ محمّد کاظم هاشم پور به گفته ی تمام دوستان و آشنایان و خانواده ی معظّمش، محضرش یاد خدا و سرای باقی بود، مهم را فدای اهم نمی کرد، روزی که بنا بود توسّط دست مبارک مراد و مقتدایش حضرت امام خمینی(ره) ملبّس به لباس گرانقدر روحانیت شود به واسطه ی متوجّه شدن نیاز جبهه به این نیرو، این مهم را به امر اهمّ حضور در جبهه ی حق علیه باطل ترجیح ندارد. فردی متواضع، خوش برخورد، متین، صبور و بااخلاص بود و به مصداق آیه ی شریفه ی «الّذین یبلغون رسالات الله» زمانی که لزوم تبلیغ دین را حس می کرد از هیچ چیز جز الله واهمه ای نداشت. در مسائلی که برادران دین و حزب الله را در دو طیف می دید، محور را ولایت فقیه می دانست و بس، کسالت در جذب کودکان، نوجوانان و جوانان را مسخ شدن نیروهای انقلابی می دانست، به صله ی رحم و زیارت اهل قبور و شهدا اهمّیت زیادی می داد، گاه که از حوزه ی عملیه ی مقدّسه ی قم به شیراز می آمد در مدّت کوتاهی به اقوام و خویشان و دوستان سر زده و نیز به زیارت شهدا و همچنین گذشتگان خاک می رفت و به بزرگترها و پدر و مادر احترام زیادی می گذاشت. در نماز جمعه و جماعات و مجالس دعا و مدّاحی اهل بیت عصمت و طهارت(ع) شرکت مدام داشته و اهمّیت می داد. نسبت به استفاده از وجوهات شرعیه که اغلب طلّاب محترم حوزه های مقدّس عملیه از قِبَل آن ارتزاق می کنند حسّاسیت داشته و با فعّالیت های جانبی سعی در عدم استفاده از آن می نمود.

 

تحصیلات بعد از انقلاب

بعد از شهادت آیت الله شهید دستغیب(ره) در سال 60 و تأسیس حوزه ی علمیه ی ابوصالح(عج) در شیراز توسّط آیت الله سیّد علی محمّد دستغیب در آن حوزه ثبت نام و شروع به فراگیری علوم اهل البیت(ع) کرد.

در سال 61 برای ادامه و تکمیل تحصیلات دینیش راهی حوزه ی علمیه ی قائم(عج) تهران گشت و مدّت یک سال در آن جا مشغول مطالعه و تحصیل بود. پس از آن شهر خون و قیام را مأمن خود قرار داده و در مدرسه ی علمیه ی امام صادق(ع) آن جا به تحصیلش ادامه داد (و بیش از سه سال در شهر قم ادامه تحصیل می نمود).

در همین مدّت دیپلم رشته ی ریاضی و فیزیک خود را به صورت متفرّقه گرفت. در راستای حرکتش دوشادوش دوست و همپیمان دیرینه اش، عبّاس ذاکر حسینی به پیش می رفت و گاه می شد که با عبّاس به قریه های اطراف شیراز می رفتند و ضمن اطّلاع از وضعیت آنان و همدردی با آنها رسالت سنگین خود را که همانا تبلیغ و ترویج اسلام بود انجام می دادند.

چه زیباست و چه جاودانه است این پیمان دوستی ها، با هم آمدند، با هم نشستند و برخاستند و با هم تا آن سوی مرزهای آرزو پرواز کردند.

در سال 59 به عضویت حزب جمهوری اسلامی درآمد و ضمن فعّالیت هایش، استفاده ی شایان توجّهی در جهت کسب معنویات و فراگیری کنش و روش اسلامی خصوصاً از شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی و یاران ایشان نصیبش گشت که بعدها در رفتارش شاهد بروز آنها بودیم.

جوانان و نوجوانان هرگز سعی و همّت او را در برپایی کلاس های ایدئولوژی، مسابقات قرآن، تفریحات علمی و کوهنوردی و مسابقات ورزشی از خاطره ها فراموش نخواهند کرد.

شیخ محمّد کاظم یکی از فعّال ترین چهره های انجمن اسلامی جوانان محل بود و چه خوب به یاد داریم که تا نیمه شب ها همراه همرزمش شهید سیّد حسن هاشمی به فعّالیت خود ادامه می دادند و برایشان روز و شب و خستگی مطرح نبود.

مگر در مکتب عشق مسأله ی روز و شب و خستگی مطرح است؟ در ابتدای سال 60 در اجتماع اعضای حزب جمهوری اسلامی در قم شرکت و در 12 فروردین 61 در محلّ حزب با شخصیت هایی چون شهید مظلوم بهشتی و حجّةالاسلام رفسنجانی و شهید دکتر آیت و حضرت آیت الله خامنه ای دام ظلّه رهبر معظّم انقلاب برخورد داشت و با وجود برف و بارانی که در آن موقع سال عبور و مرور را مشکل کرده بود به دیدار امام امّت شتافت و از چشمه ی زلال معنویت و صفای ایشان جرعه ها نوشید و طراوت آن تا عمق جانش نفوذ نمود.

شهید شیخ محمّد کاظم شرکت در جبهه ها را به عنوان یکی از ضروریت های زندگی هر مسلمان در آن زمان می دانست و گم کرده ی خویش را درون جبهه ها می جست که آخر الامر جستجوهایش نتیجه بخشید.

در جبهه های دهلران، موسیان، زبیداد، عین خوش، جزیره ی مجنون، شلمچه، سر پل ذهاب، فاو و در عملیات های رمضان، خیبر، والفجر 8، بیت المقدّس و کربلای 5 حضور خودش را با عناوین مختلفی مثل: تک تیرانداز، آر.پی.جی زن، روحانی تبلیغی و غوّاص به اثبات رسانیده بود.

ایمان و اخلاق و توجّهش به خدا، ایشان را محلّ امیدی برای آشناها قرار داده، بسیار اتّفاق افتاده بود دوستانش مشکلاتی را که در حضور دیگران مطرح نمی کردند، با وی در میان می گذاشتند و جویای راه می شدند. این، امورات روحی و معنوی را نیز در بر می گرفت و در یک کلام روح عظیم او ساحلی بود که کشتی فکر و اندیشه  که آماج طوفان های حوادث قرار گرفته بود در کنارش پهلو می گرفت و احساس آرامش می کرد.

در مسائل مختلف منادی وحدت و دوستی بود و سعی می کرد اگر در جمعی بحث و مناظره ای رخ دهد، با دوستی و صمیمیت آن را پایان و از رخنه ی کینه ها و دشمنی ها در دل ها جلوگیری کند.

برخورد توأم با خضوع و تواضع و در عین حال سعه ی صدرش، هرگز انسان را از مطرح کردن مشکلش ناامید نمی کرد، بلکه در اکثر مواقع نیز راهگشا بود، توجّه او به مسائل و مشکلات دیگران تنها مخصوص دوستانش نبود، بلکه اگر فرصتی مناسب پیش می آمد افراد دیگر را نیز راهنمایی و ارشاد می کرد.

در رابطه با برخورد خاضعانه اش با مسائل دیگران خاطره ای را از زبان یکی از دوستانش نقل می کنیم:

«یک بار مسأله ای از احکام را از او پرسیدم، قبل از این که پاسخ مرا بدهد گفت که این سؤال شما نشانه ی دقّت و اهمّیت دادن به احکام اسلام است و چه بسا مانند بنده که به این مسائل توجّه نداریم، پس از این بیان، پاسخ مرا داد».

شاید اگر امثال ما بودیم و می خواستیم اظهار علم و فضل کنیم هرگز چنین تواضع نکرده و چنین مطلبی نمی گفتیم.

همین برخورد توأم با تواضعش بود که به انسان جرأت می داد مشکلاتش را در پیش ایشان مطرح کند.

روحانی شهید هاشم پور مخلص و از تظاهر و ریاکاری در کارهایش جدّاً متنفّر بود. از این که دوستان در حضور وی از او مدح کنند بسیار ناراحت می شد، در رابطه با اخلاص در نیّت و عمل بسیار متذکّر و مقدّمه ی صحبت هایش نیز اکثراً تذکّر به اخلاص بود و راهی را که برای رسیدن به این مطلب طی می کرد، اشاره به فانی بودن دنیا و گذشتن ایّام بود. ثمره ی ریاضت ها و عبادت هایش نیز رسیدن به همین معنا بود که (دنیا فانی و آن چه باقی است ذات حق تعالی و اعمال نیک و بد ما به واسطه ی خواست او موجود و همواره قرین و همنشین ما خواهند بود) باید اذعان کرد که این چنین دُرّ گرانبهایی را که او در مدّت کوتاه زندگیش کسب کرد نمی توان به قیمت دنیا و ما فیها به دست آورد.

شهید در کارهایش بسیار مقیّد به نظم و دقّت و اموراتش را طبق برنامه ریزی انجام می داد. در مسائل مختلف، فردی پرکار و باذوق، در درس های حوزه ای، کارهای فنّی و در فعّالیت های ورزشی دارای استعداد و ذوق بسیار خوبی بود و همین، با تکیه به پشتکار و اراده، او را در همه ی کارهایش موفّق می کرد.

از شهدا در بیشتر مواقع یاد و در مقابل مقام رفیع آنان بسیار اظهار ضعف و نقص می نمود.

خلاصه، از خصوصیات اخلاقی دو شهید بزرگوار عبّاس ذاکر حسینی و سیّد حسن هاشمی سخن به میان می آورد و در مقابل آنها خود را عقب و مهجور توصیف می کرد. شاید همین احساس نقصش نسبت به شهدا بود که باعث پیشرفت روزافزون او شده و مقدّمات وصلش به آنها را آماده می کرد.

روحانی شهید هاشم پور در جبهه هم نماز شب، مناجات سحر، تلاوت قرآن و زیارت عاشورا را فراموش نمی کرد. شب ها آن طور که دوستانش متوجّه نشوند، برمی خواست و کنجی را برای عبادت برمی گزید و با خدایش مناجات می کرد. او زهد را در دوری کردن از اطرافیان و دوستانش جستجو نمی کرد، تقوی و اخلاص را تنها در گوشه ای نشستن و عبادت کردن نمی دید، او تنها در حوزه ی علمیه به دنبال کسب معرفت الهی نبود، بلکه زهد را در دل کندن از دنیا به معنای واقعی جستجو می کرد. اخلاص را در زیر رگبار گلوله و آتش خمپاره ها، در جبهه های نبرد نور بر علیه ظلمت می جست، مزه ی عبادت را در نیمه شب های سرد جبهه، آن گاه که پس از پایان نگهبانی شبانه وضو می گرفت و به نماز شب می ایستاد، می چشید. حقایق معنوی را از طریق ریاضت هایی که در جبهه می کشید به قلبش وارد می کرد و در یک کلام همه ی خیرها و نیکی ها را در جبهه می دید، به همین دلیل در عزیمت به جبهه و شرکت کردن در نبرد مستقیم با دشمن اهتمام شهید داشت و در نهایت در عملیات کربلای 5 در جنگی تن به تن با اصابت تیر مستقیم به قلب مبارکش به آرزوی دیرینه اش که همانا دیدار محبوب بود شتافت. باشد که ما (انبوه خیل تماشا) پای را به معرکه گذارده و بر جای جای قدم های آن شهید و تمام شهیدان بوسه زنیم و گام های خود را همگان با حرکت و روش آن شهدا برداریم و دعای روز و شبمان را همان دعای شهدا گردانیم که:

«خدایا، دل های ما را برای رسیدن به توحید واقعی محکم گردان تا از این طریق بتوانیم دل هایمان را به تو نزدیک تر گردانیم و باعث رشد و تقویت اسلام و ایمان خود شویم».

خداوند روح این شهید و برادر شهیدش محمّد علی هاشم پور را با امام حسین(ع) محشور کند إن شاء الله. والسّلام

 

سلام سرخ

تو می رفتی و یاران را سلام سبز می دادی

تو می رفتی و اندوه شقایق را

به دشت لاله ها پیوند می دادی،

زبان لاله را تفسیر می کردی.

تو می رفتی و با آن گام های همچو پولادت

خدای مرگ را در رویش ترس

به زیر خاک می کردی

(حتّی دانه ی افسوس اشکی هم

به روی خاک خشک او نباریدی)

تو می رفتی ز نجوای دلت کاظم،

و نجوا این چنین آهسته می خواند:

که این جا جای ماندن نیست

تو می رفتی و یاد آن شهیدان به خون غلطان

(حسن، عبّاس، یا هر لاله ی دیگر)

به دل ها زنده می گردید

تو می رفتی و آن فوّاره های کوچک هستی

ز شرم جوشش فوّاره ی عشقت

درون خویش می مردند

تو می رفتی و اینان

(صد هزاران کرکسان قبله ی تردید)

در شرم حضور نارس تک آرزوهاشان

چو شمعی ذوب می گشتند

تو می رفتی و ما

خلوت نشینان شب هستی

به یاد چشم های همچو دریایت

کنار ساحل اندوه می ماندیم

تو می رفتی و یاران را سلام سرخ می دادی

هیأت ابوصالح(عج) و خانواده ی شهید

 

 

 

 

نامه هایی از شهید محمّد کاظم هاشم پور

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

خدمت خانواده ی عزیز به خصوص مادر و پدر بزرگوارم سلام عرض می کنم، امیدوارم همیشه در زندگی موفّق و عاقبت به خیر باشید.

من فعلاً در لشکر 21 حمزه، تیپ 3، گردان 142 در میان برادران عزیز ارتشی هستم و إن شاء الله به زودی قرار است ارتش عزیز در عملیاتی شرکت کند که اگر خدا توفیق دهد من هم با آنها خواهم بود. چند روزی است که در میان برادران ارتشی از شهرهای مختلف به سر می برم و به حمد الله با روحیّات آنها آشنا شدم. امید است این برادران با موفّقیت کامل پیروز شوند تا مقدّمه ی نابودی و شکست صدّام و رژیم بعث عراق را فراهم کنند.

خوب است من هم از همه ی شما عزیزان خانوده که به تک تک شما علاقه دارم حلالبودی بطلبم و جدّاً حلال فرمایید و دلم می خواهد آینده ی خوبی داشته باشید. با توجّه به خدا و این که باید از عمر و فرصت باقی مانده ی آن استفاده نمود و این که دنیا جای ماندن نیست، همه رفتند و می روند، بکوشیم تا زندگی ابدی و همیشگی خود را نیکو سازیم که ارزش دارد انسان چند روزی تحمّل سختی کند امّا ابدیّتی جاودان به سعادت و زندگی زیبای آن دنیا دست یابد، گاهی نسیم بهاری و باد پاییز و حال و هوای مهر ماه و ... انسان را متوجّه فضای زیبا و گذرا بودن عمر می کنند و چه خوب است انسان درس بگیرد و به فکر خود باشد و به فکر آن باشد که اگر مهلت عمر از دست رفت، حسرت و پشیمانی سودی ندارد، باید همیشه متوجّه بود، متوجّه حقایق عالم، متوجّه علّت خلقت و هدف زندگی، هر لحظه غفلت، زیان آور است، از خدای بزرگ می خواهم شما خانواده ی عزیز را به آن چه خودش خیر و صلاح می داند موفّق بدارد. عرض دیگری ندارم، از راه دور، دست مادر و پدر عزیزم را می بوسم، از شما پدر و مادر خیلی راضیم، امید دارم شما هم راضی باشید و مرا حلال نمایید. یاد شما خصوصاً یاد مادرم مرا به یاد خدا می اندازد. والسّلام

محمّد کاظم هاشم پور

5 / 10 / 65


بسم الله الرّحمن الرّحیم

خدمت خانواده ی عزیز به خصوص پدر و مادر عزیزم سلام عرض می کنم. امیدوارم حال همگی خوب و همیشه در زندگی موفّق و مورد رضایت خدا باشید. امیدوارم که توجّهتان به مطلب اصلی باشد و رمز و راه پیروزی در دنیا و زندگی را متوجّه باشید و از عمر خود استفاده نمایید، دنیا را بشناسید، مشغولیات و سرگرمی های دنیا شما را به خودش مشغول نکند، گوهر گرانبهای عمر را هدر ندهید که اگر از دست برود بازگشتی ندارد.

روزها گذشت و می گذرد، امروز، فردای دیروز بود و فردا، دیروز دو روز دیگر است، دنیا قراری ندارد و باقی نمی ماند، سابق ها که پای صحبت بزرگترها می نشستیم می گفتند عمرمان گذشت و مانند یک چشم به هم زدن پیر شدیم. آن موقع ما باورمان نمی شد و توجّهی نداشتیم، امّا اکنون فهمیدیم که بلی! عمر انسان خیلی زود می گذرد، من معتقدم که اگر انسان اصل مطلب برایش جا بیفتد و حل شود سایر مسائل حل است. اگر انسان به راستی باور کند که دنیا چیست و برای چه به دنیا آمده است و کجا باید برود و خلاصه به قول بعضی دو زاری آدم بیفتد خیلی راهگشاست. این که می گویند یک ساعت فکر کردن افضل از سال ها عبادت است همین گونه فکر کردن است، فکر کند که من چندین سال از عمرم گذشت، مابقی هم خواهد گذشت، شیرینی ها و تلخی های زندگی همگی سپری شد، چه باید کرد، ما در این دنیا چه کاره ایم، شاید خبرهایی باشد ما نمی دانیم، مسائلی در کار باشد که ما خبر نداریم. چرا انسان گاهی دل گرفته می شود و از دنیا سیر می گردد (عصرهای جمعه و روزهای تعطیل و ... هنگام برگشت از تفریح و 13 به در و ...) چرا در این مواقع انسان واقعاً و از اعماق دل به پوچی دنیا پی می برد و احساس کمبود می کند و چرا این حالت باقی نمی ماند. مگر دنیا چیست و انسان چگونه موجودی است؟ باید به فکر بیاییم، در زندگی تجدید نظر کنیم، باید از خدا بخواهیم حقایق را به ما بفهماند، باید قدری علاقه های دنیایی را کم کنیم، باید دنبال این مطلب رفت که اساسی ترین است، باید از لحظه لحظه ی عمر استفاده نمود، دنیا و زندگی میدان مسابقه است و تمامی انسان ها در این مسابقه شرکت دارند، بعضی از اینها یکّه تاز میدانند و گوی سبقت را ربوده به مقامات عالی می رسند. بعضی کشان کشان، گاهی بی میل گاهی با میل به دنبال راه نجات می روند. بعضی اصلاً از مسابقه خبر ندارند، بعضی هم خبر دارند، حال شرکت در آن را ندارند.

خدا إن شاء الله ما و شما را موفّق کند و خودش دست هدایت بر دیدگان ما بکشد، لطف او زیاد است، کافی است که ما طالب او باشیم، إن شاء الله شما هم موفّق باشید، اطاعت خدا را با هیچ کاری عوض نکنید، واجبات را ترک نکنید و مستحبّات را تا حدّ امکان انجام دهید، از حرام پرهیز کنید و مکروهات را تا حدّ امکان دوری کنید. خلاصه این راه، راه شیرین و خوبی است، ائمّه ی معصوم به انسان کمک می کنند و امیدوارم که همگی موفّق باشیم. از همگی التماس دعا دارم، به خصوص از مادر عزیزم که مهر و محبّت خاصّی نسبت به او دارم و از زحماتشان بسیار تقدیر می کنم. از پدر عزیزم و تک تک افراد خانواده التماس دعا و حلالبودی می طلبم. إن شاء الله خداوند دست مرحمت و لطف خود را بر سر ما نگه دارد. به همه ی شما علاقه دارم و امید دارم در آخرت و سرای ابدی با هم باشیم. عرض دیگری ندارم، دست خدا به همراهتان باد. والسّلام

محمّد کاظم هاشم پور

3 / 2 / 65

 

بسم الله الرّحمن الرّحیم

با عرض سلام خدمت مادر عزیزم، امیدوارم که حالتان خوب باشد و إن شاء الله که چشمتان بهتر شود. من فعلاً مشغول آموزش غوّاصی هستم و حالم به حمد الله خوب است. رضا هم چند روز پیش در همین جا بود، ولی چون ممکن بود آب برای چشمش ضرر داشته باشد به گردان حضرت فاطمه ی زهرا(س) رفت. البته ما با هم از این جا رفتیم ولی من برگشتم به این جا برای آموزش غوّاصی، خلاصه حال ما خوب است، رضا هم حالش خوب است. إن شاء الله که شما هم ما را از دعا فراموش نفرمایید زیرا دعای مادر برای فرزند خیلی مؤثّر است. ماه رمضان هم که نزدیک است؛ دلم می خواست که در آن جا بودم و می توانستم روزه بگیرم و در کنار شما هنگام سحر و افطار دور هم جمع باشیم امّا خداوند این جور خواسته که در این جا باشم. خلاصه شما از ماه رمضان استفاده کنید اگر چه روزه رفتن برای شما ممکن است ضرر داشته باشد و نباید روزه بگیرید امّا اگر بعضی از روزها را موفّق شدید روزه بگیرید ما را هم دعا کنید. ماه های رمضان می گذرد و عمر انسان سپری می شود؛ دو سال پیش بود که سحرها دور هم جمع بودیم امّا امروز هر کس برای خودش زندگی درست کرده و شاید چند سال دیگر همه چیز فراموش شود، نه کسی به یاد مادرش باشد و ...، آدم باید خودش برای خودش کاری کند، خودش به فکر خودش باشد و تا وقت باقی است و مهلت از او گرفته نشده به جایی برسد، آدم باید به فکر فنای دنیا باشد و بداند که دنیا و عشق و علاقه به دنیا کسی را به جایی نرساند و ما را هم نخواهد رساند، باید از خدای بزرگ خواست که دل و قلب ما را به حقایق روشن کند و عشق به خودش و اهل بیت را به ما عطا کند، باید از معاصی دوری جست، باید به واجبات الهی عمل نمود تا به جایی برسیم، من چون علاقه به شما دارم دوست می دارم که عاقبت خوبی داشته باشید و إن شاء الله که دارید و من شما را فراموش نمی کنم و دعاگو هستم، امیدوارم همگی موفّق باشیم. عرض دیگری ندارم، سلام من را به بچّه ها برسانید.

۲۹ مهر ۱۳۹۴ ۰۹:۴۳