شرح حال و زندگانی شهید محمّدحسین نجابت
از زبان حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ حسنعلی نجابت(ره)
مرحوم شهید محمّدحسین نجابت از هنگامی که ممیّز شد طالب حقیقت و درستکاری بود و با پدر و مادرش بیش از افراد عادی الفت و تواضع داشت و بسیار مهماندوست بالاخص نسبت به ارحام خودش و پس از بلوغ، مسلمان، با تمام ابعاد تسلیم خداوند و خاتم انبیاء و احکام قرآن بود و با جان و قلب مذهب جعفری را میشناخت و عمل مینمود. ابتدا تقلید مرحوم آیت الله میرزا عبدالهادی شیرازی را نمود. پس از وفات ایشان تقلید آقای خوئی را مینمود، لکن دو سال بیشتر مقلّد ایشان نبود و از ایشان عدول به حضرت امام خمینی نمود.
شهید محمّدحسین سه سال آخر عمرش روح اجتهادش از قوّه به فعلیّت رسیده بود و درس معالم و لمعه را نزد بنده خواند.
ذهن بسیار نقّاد و روشنی پیدا نموده بود. لهذا رغبت فوق العاده پیدا کرده بود که در احکام اسلام مجتهد شود. لهذا تمام هم درسهای ایشان از افسردگی به واسطه نقّادیّت ذهن ایشان و خوشفهمیش و سرعت انتقالش خارج میشدند و ابتهاج علمی برای همه نصیب میشد.
از اوصاف بارز شهید محمّدحسین الفت و دوستی و وصل و صله رحم و جود و بخشش و ایثار ایشان بود. هرگاه در منزل وارد میشد بزرگ و کوچک مسرور میشدند از ملاقات ایشان. در خانه چراغ پر نوری بود و به واسطه الفتی که با همه داشت تمام افراد نزدش محترم بودند بالاخص اهل علم و سادات.
در صله رحم به نحوی بود که همه ارحام را متوجّه به حضرت امام خمینی مینمود. زیرا وجهه پیدا نمودن به امام را افضل تمام قربات میدانست. علوم اسلامی، صرف و نحو و منطق را به مقدار لازم تمام نمود و به فقه و اصول و تفسیر پرداخت. با اینکه ایشان معمّم نبود ولی برای تجلیل امام خمینی عمامه پوشید. خودش با برادران و دوستانش پانزده روز در تهران با عمامه باقی ماند تا شوکت و عظمت امام خمینی در قلوب بیشتر گردد و دو روز پس از ورود امام به شیراز مراجعت نمود. او میگفت: هنگامی که داخل جمعیت بودم، برای دیدار امام در فکر بودم که دستم به امام برسد. هنگامی که امام را زیارت کردم و چشم شریف ایشان مواجه چشم من شد به قدری سرور و فرح روحانی نصیبم گردید که چنین سرور و فرحی در مدّت عمرم سابقه نداشت و معنای «النظر فی وجه العالم عبادة» را یافتم.
با آغاز جنگ تحمیلی از دامپزشکی به جهاد سازندگی وارد شد و بوسیلة ورودش در جهاد مشغول سنگر ساختن در خط مقدم جبهه شد. ولی پس از فرمان امام مبنی بر شکستن حصار آبادان و مسامحه نمودن رئیس جمهور معزول خائن، ایشان و دوستانش همّت گماشتند که به هر قیمتی است طرح شکستن حصار را ایجاد نمایند و فرمان امام به زمین نخورد. لهذا بواسطه این همت عالی خداوند حبیب مشرّفش فرمود، به محبّت اهل بیت خاتم انبیاء علیه السلام حشرش را با حضرت أبی عبدالله حسین خواهد فرمود بلطفه و کرمه و فضله. امّا جود و کرمش طوری بود که تمام روستا و صحرا نشینان که از دامپزشکی ایشان بهرهمند میشدند علاوه بر دلسوزی نسبت به دوابّ و طیور آنها، نسبت به افراد فقیر آنها دلجویی مینمود به نحوی که علاوه بر اصلاح امور آنها پول نقد از جیبش به آنها میپرداخت. هرگز فقیر و محتاج را محروم نمینمود و حسن خلق ایشان طوری بود که هرگز صدای خودش را در مقابل رفیقش بلند نمینمود. هرگز با مادر یا پدر یا اهل بیت و برادر و خواهر و سایر ارحام نسبی و سببی خشونت نداشت و هرگز بیتحصیل رضایت والدین و اهل بیت از خانه بیرون نمیرفت و نیز هرگز برای شخص پولدار تواضع نمینمود. بواسطه حسن خلقش معاصرین وی غبطه حسن خلق او را میورزیدند. به نماز جماعت رغبت فوق العاده داشت و آن را جزء شعار مسلمین و رونق جمهوری اسلامی میدانست. هنگام خداحافظی به بنده فرمود: پدر، به بچههایم رسیدگی نما و معلوم بود صرفاً به طرف قُرب خداوند قدم برداشته و جدّاً لقاء وجه کریم خداوند را بر دیگران ترجیح داده. امید به خداوند دارم که حشرش با حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام باشد، زیرا نسبت به عزاء حضرت ابو عبدالله الحسین علیه السلام از بذل مال و وقت و رنج دریغ نمینمود.
اواخر عمر ایشان کاملاً آشکار بود که جبهه را محترمتر از مسجد میداند. مکرّر ایشان اشاره مینمود که برکات خداوند در جبهه عیان است و حضرات معصومین نظر شریفشان در جبهه فوق العاده است.
با اینکه بنده در حقوق پدری ایشان بسیار مقصّر و قاصر بودم، ولی نمیگذاشت قصور و تقصیراتم ظاهر گردد، همیشه با لطف و مدارا با من معامله میکرد. به همین نسبت بود رفتار وی با مادر و خانوادهاش.
«اللهمّ احشُرْه مع محمّد و آله الطاهرین علیهم الصلاة و السلام».
وصیت نامه
بسم الله الرحمن الرحیم
«و ما هذه الحیاة الدُنیا الاّ لَهو و لَعِبٌ و إنّ الدارَ الا´خِرَة لَهی الحَیَوانُ». یا واسعَ المَغْفِرة إغفِر لی. سلام و درود فراوان بر رهبر کبیر و عزیزمان امام خمینی و سلام و درود بر شهیدان اسلام و شهیدان کربلا و شهدای انقلاب اسلامی ایران که با خون خویش اسلام محمّدی را دوباره زنده نمودند و سلام بر پدر بزرگوارم که از کوچکی درس تقوی و خداشناسی، ایثار و بالاخره راه انبیاء و ائمّة اطهار و اولیاء الله را به من آموخت و سلام بر مادر مهربانم که با محبّت و آغوش گرم خود مفهوم محبت الهی را به من چشانید و سرانجام سلام بر همسرم که تا آخرین لحظه یار و غمخوار و مددکارم بود و امیدوارم که پس از مرگم مرا فراموش نکند و در تربیت فرزندانم نهایت سعی و کوشش را بنماید که همانا خدمتگذار اسلام و ملّت اسلامی باشند.
اکنون که این وصیت نامه را مینویسم حالم خوب و از همه چیز قطع امید کردم، جز خدای بزرگ امید واثق دارم به برکت امام حسین(علیه السلام) که با همین حال به لقاء الله بشتابم. در خاتمه چند نکته قابل یادآوری است:
1 ـ هرگز خدا را فراموش نکنید و جز برای رضای او کاری انجام ندهید.
2 ـ قرآن زیاد بخوانید و سعی در یادگیری و تفسیر آن بنمایید و هرچه بیشتر درس عربی را دنبال کنید.
3 ـ کلیه اموالم را پس از اینکه شما مهریه خود را برداشتید در اختیار سادات و بیبضاعت قرار دهید.
4 ـ حدّاقل سالی یکبار بیاد من عزاداری، جهت امام حسین(علیه السلام) یا حضرت زهرا(علیها السلام) بپا دارید تا شاید به شفاعت این بزرگان راه نجاتی پیدا کنم.
«و السلام علی من اتّبع الهُدی»
-------------------------------------------------
مرحوم شهید محمّدحسین نجابت مؤمن کامل، عالمِ عامل، تشنهای بیقرار، طالبی سخت کوش، رفیقی همراه، مونسی دلنشین، مورد احترام و در دل همه جای داشت. از اوان کودکی مورد علاقة خاص پدر بزرگوارش حضرت آیت الله العظمی نجابت(ره) بود و دروس سطح را نزد ایشان خواند، به حدّی که در ابواب فقه صاحب نظر بود. (شخص اگر توانست خود را از عالم حیوانیت بیرون آورد و به مرتبه انسانیت رساند بدین معنا که جهت ازاله حیوانیّت، خود را تحت احکام الهی و نظر خاص ائمّة طاهرین در آورد یعنی بتواند احکام خدا را تا حد مقدور در خود ملکه کند این شخص دیگر روحانی است، حیوانی نیست.)
مرحوم شهید محمّدحسین نجابت تحت نظر خاص حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ حسنعلی نجابت شیرازی(ره) والد مکرّم خودشان مراتب سلوک را طی کرده و از عالم حیوانیت خارج و به عالم روحانیت نائل شده بود و أصدق مصادیق این معنی، ایجاد انقلاب ایشان در هر مجلسی که حضور مییافت بود. یعنی امکان نداشت در مجلسی ایشان وارد شود و اهل مجلس را متوجّه خدا نکند. این فقط از ناحیه روح بلند و روحانیت ایشان بود. جذّابیّت و روحانیّت و متانت و صداقت ایشان اثر خودش را میگذاشت و مجلس را منقلب میکرد. این به خوبی برای دوستان واضح بود.
«الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ طُوبی' لَهُمْ وَ حُسْنُ مَآبٍ».
خوشا به حال چنین افرادی که با خدای خود معامله کردند و فانی فی الله شدند. چون عمل صالح بجا آوردند. چه عمل صالحی بهتر از اینکه دائم خود و مردم را به خدا متوجه کردن و این صفت در مرحوم شهید محمّدحسین نجابت روشن بود.
مردان خدا جز به خدا دل ندهند. یعنی از غیر خلاصی پیدا کردهاند و تمام ابعاد خود را الهی کردهاند و شهید محمّدحسین در حقیقت شعلهای بود از نور که متّصل به ربّ الارباب میباشد. این معلوم میباشد که همان آثار حیات آن بزرگوار بعد از شهادتش هم ظاهر است. چنین افرادی هرگز سکون ندارند. یعنی دائم در حال سیر میباشند و هر شخص طالب معرفت را با خود میبرند و راهنما میباشد. مرحوم شهید محمّدحسین نجابت در مدّت عمر پربرکت خود چنین بود. لذا شهادت او باعث موج جدید برای طالبین حق و حقیقت شد. اوصاف حسنه مرحوم شهید محمّدحسین گویای این معنی است:«لکلّ عملٍ نورٌ» اگر محبت است، کرم است، رفاقت است، صداقت است ...، این از ناحیه عمل ایشان است. چون عالم عامل است. این نورانیّت یک ملاک برای مؤمن میباشد و چون مؤمن است نور دارد و با این نور مردم را به خدا متوجّه میکند. این چنین شخصی با این معلومات و عشق، با دید باز، با قلب روشن دعوت حق را لبیک گفت و شربت طهور را نوشید و به دیگران هم فهماند.
«وَ الَّذینَ جاهَدُوا فینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا».
* * *
شهید محمّدحسین نجابت فرزند حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ حسنعلی نجابت(ره) در سال 1329 در شیراز متولّد شد. بعد از دریافت دیپلم به دانشگاه رفت و همراه با آن مقدّمات دروس حوزوی را نیز تحت نظر پدر بزرگوارشان فرا میگرفت. شهید محمّدحسین از جمله شهدایی بود که مورد عنایت خاصّة حضرت حق بود، زیرا علاوه بر بهرهمند شدن از نعمت عظمای شهادت، خداوند کریم این لطف و مرحمت را به ایشان عطا فرمود و وی را تربیت یافته یکی از اولیاء خاصّ خود قرار داد. او که از اوان کودکی مورد لطف و عنایت پدر بزرگوارش بود، علماً و عملاً آشنا به مبانی اعتقادی معظّم له گردید و نسیم عطر روح بخش توحید از همان ابتداء زندگی با وجود ایشان در جانش وزیدن نمود. یکی از خصیصههای منحصر به فرد مرحوم حضرت آیت الله نجابت(ره) که نشأت گرفته از مکتب اهل بیت عصمت و طهارت بود، روح محبّت و دوستی تامّ ایشان با صغیر و کبیر دوستان خویش بود و مرحوم شهید محمّدحسین نجابت به راستی از این صفت بهره وافر برد تا بدانجا که تمام اقوام و آشنایان مقهور اخلاق او میگردیدند. در برخورد با دوستان چنان چهره بشّاشی از خود نشان میداد که دوست و دشمن مجذوب محبّت او میشدند و عملاً مرید باطنی او میگردیدند. خصیصه دیگری که از مرحوم شهید محمّدحسین نجابت به عیان مشاهده میشد تعبّد ایشان بود نسبت به اوامر مرحوم پدر بزرگوارش. آن زمان که صحبت از درس خواندن میشد پای درس حاضر بود. با وجود همه مشکلات و گرفتاری هایی که داشت و تا آنجا که بیاد داریم علاقه زیادی هم به درس خواندن داشت هم خود پیش پدر بزرگوارش درس میخواند و هم آنچه را خوانده بود تدریس میکرد. (از جمله این علوم ادبیات عرب، منطق، اصول فقه و فقه بود که تا آخرین روزهای عمر شریفش با شوقی خاص به آموختن این علوم مخصوصاً کتاب شریف لمعه همّت گماشت).
گذشته از اینها ایشان روح نقّادی بسیار قوی داشت. بارها مشاهده میکردیم شبها مرحوم آیت الله العظمی نجابت(ره) یک درس لمعهای میگفتند و ایشان هم در این درس شرکت میکرد. با تعدادی از دوستان و نوعاً با استاد خود به مباحثه و مذاکره میپرداخت و اشکالهای فراوانی میکرد. روی همین جهت هم مرحوم والد سر درس عنایت خاصی به ایشان داشتند. از آنجا که مرحوم حضرت آیت الله العظمی نجابت(ره) علاقه بسیار زیادی به مرحوم امام(ره) داشتند و در هر مجلس و محفلی تبلیغ ایشان را میکردند و همچنین دوستان و آشنایان خود را موظّف به پیروی و تقلید از ایشان مینمودند مرحوم شهید محمّدحسین نجابت هم علاقه خاصّی به حضرت امام(ره) ابراز مینمود و این محبّت را در عمل نشان میداد در آن زمان که مرحوم امام(ره) بخاطر مسائلی تفسیر سوره حمد خویش را ادامه ندادند، مرحوم شهید محمّدحسین نجابت از جمله کسانی بود که خواهان ادامه تفسیر امام(ره) شدند. به همین منظور پارچهای را آماده کرد و به نماز جمعه که در آن ایام مرحوم شهید محراب حضرت آیت الله دستغیب(ره) در حافظیّه اقامه مینمودند برد و در آنجا از مردم امضاء میگرفت و به محضر امام فرستاد. شهید محمّدحسین نجابت به آداب شرع مقدّس بسیار مقیّد بود. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی وارد تشکیلات جهاد سازندگی شد و خدمات خود را در این ارگان انقلابی پی گرفت. شهید محمّدحسین نجابت در تمام مدّت خدمتش در جهاد سازندگی در تمام صحنهها حضوری فعّال داشت. با آغاز جنگ تحمیلی به فرمان حضرت امام(ره) و تشویق و ترغیب پدر گرامیشان به جبهههای نبرد حق علیه باطل میشتافت و در جبههها خدمات شایانی را در واحدهای محل خدمتش به انجام میرساند. شهید محمّدحسین نجابت در اداره دامپزشکی خدمت میکرد و قبل از انقلاب در رسیدگی به طبقات مستضعف روستایی جدّیّت فراوانی داشت و بخاطر علاقه و اشتیاق زائد الوصفی که با خامس آل عبا حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) داشت در هر جایی که حضور داشت در ماه محرم و صفر به تعزیت و سوگواری حضرت اباعبدالله الحسین(علیه السلام) میپرداخت.
در جبههها نیز در برپایی مراسم تعزیت و سوگواری حضرت سیدالشهداء(علیه السلام) از هیچ کوششی فروگذار نبود. شهید محمّدحسین نجابت در رسیدگی به خانوادههای شهیدان به ویژه شهیدان مستضعف در روستاها نهایت جدّیّت را مبذول میداشت و همکاری و فعّالیّت وی در این امر زبانزد خاصّ و عام بود. علاقه و اشتیاق شهید محمّدحسین نجابت به حضور در جبههها قابل توصیف نبود و به کرّات در جبهه حضور پیدا میکرد، آن هم نه تنها بلکه هرگاه به جبهه میرفت عدّهای از دوستان را هم با خود میبرد و به فرمان حضرت امام ـرضوان الله تعالی علیهـ در مورد شکسته شدن حصر آبادان در عملیات «ثامن الائمّه» شرکت نمود و همچون عملیاتهای دیگر با نهایت دلاوری و شجاعت در این میدان جهاد کرد و سرانجام در روز اول اردیبهشت سال 1360 در عملیات ثامن الائمّه به فیض شهادت نایل شد و جان خود را در راه اعتلای کلمه حق تقدیم جانان نمود.
شهید محمّدحسین نجابت از جوانان با تقوی و موحّد و با اخلاص بود که در همه لحظات به ذکر خداوند قلبش منوّر و زبانش متبرّک بود به ادای فرائض و نوافل. به مستحبّات شدیداً مقیّد بود و تلاوت قرآن مجید از اعمال هر روز و هر شبش بود.
شرح حالی دیگر
توصیف شهید بیان توحید است. حکایت گل تمجید باغبان است. از شهداء حوزه گفتن بیان سیره امام صادق(علیه السلام) است. در تعریف شهدای حوزه شهید محمّدحسین نجابت شخصیت استاد آنان مرحوم حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ حسنعلی نجابت(ره)، آیت حق، حبل المتین است و اگر نام شهیدی از این حوزه بدون حضور استاد تصوّر شود باطل است. خصوصاً زین الشهداء جناب محمّدحسین نجابت که نام پاک او زینت بخش حوزه مبارکی شد که به حق سزاوار بود. اگر این تصوّر شود که چون فرزند ارشد اولاد ذکور آیت الله نجابت(ره) بود به این صفت نامیده شد خیالی باطل است که هر گوهر به قدر تلاش و کوشش و زحمات ارزشگزاری میشود که مرحوم محمّدحسین حامل نتیجه همّت پدر بود. همه میدانیم که آقا یک پارچه محبّت بود و دیگران را بر فرزند خود مقدّم میداشت و خوب است بدانیم که در بیان نکات اخلاقی و اندرز و تدبیر، فرزند خود را نشانه میگرفت. به زبان ساده در تحمّل سختیها خود و خانواده و در عطای نیکیها دوستان مقدّم بودند. لذا شهید بزرگوار ما از نکته سنجی و دقّت و سختگیری پدر بیش از دیگران بهره داشت. در ترک اولی به شدّت تنبیه، در بازی و گذراندن اوقات شدیداً محاکمه و در بخششهای ظاهری آخرین فرد بود که از اقیانوس محبّت استاد و پیر و مراد سیراب میشد.
سالهای حکومت پهلوی برای نسل جوان آن روز لغزشگاهی خطرناک بود. شهر تهران از این مناسبت به علّت شیوع فرهنگ مبتذل بهره بیشتر داشت. دانشگاه مرکز تلاقی تفکّر روشنفکری و دین ستیزی بود. با این اوضاع شهید محمّدحسین به سال 1354 بعنوان دانشجوی دامپزشکی وارد دانشگاه تهران شد که این زمان بهترین دوره آزمایش الهی بود که بسیار موفّق و سربلند و خستگیناپذیر جلوه نمود. چون با ایشان هماطاق بودم یاد ندارم که نماز جماعتی از او فوت شده باشد. آمر به معروف و مبارزی حقگو و تلاوت کننده قرآن و حامل سرور و زائل کننده غم دوستان بود. در بینظمیهای او نظمی زیبا نهفته بود. صله رحم را بسیار پاس میداشت و از بذله گویی دریغ نداشت. در محکوم کردن رژیم ستمشاهی بسیار صریح اللهجه بود. ماههای اول ورود ایشان به تهران و اسکان در این خاک پر جاذبه، حضرت استاد آیت الله نجابت(ره) به تهران تشریف آوردند. علّت مسافرت معظّم له را بیاد ندارم، ولی بدون نظر به وضع فرزند هم نبود. زمان ورود به منزل بعد از ملاطفت با اهل منزل از والده (که از محارم ایشان هستند) سراغ محمّدحسین را گرفتند و از حال او و چگونگی آن سؤال کردند. والده در بیان خود خاطر نشان کرد که نماز سروقت ایشان ترک نمیشود و هم اکنون هم برای اقامه جماعت به مسجد محل رفته است که مرحوم آقا به محض شنیدن این کلمات در وسط راهرو بروی زمین به سجده افتادند و خدا را بسیار شکر کرده و فرمودند: «الحمد لله، الحمد لله، خیالم راحت شد».
روزهای پیروزی انقلاب بود که در شهر تهران به همراه مردم در فعالیتهای انقلابی در خدمت شهید محمّدحسین نجابت بودم. جناب آیت الله خمینی(ره) قرار بود که همین روزها به تهران وارد شوند. فرودگاه بسته بود و بختیار لجوج بد عهدی میکرد. روز موعود فرا رسید و امام در بهشت زهرا حاضر شدند و با مردم دیدار کردند و در مدرسة علوی ساکن شدند. در اولین دیدار عمومی با مردم در خدمت شهید محمّدحسین چشمم به زیارت امام روشن شد و خبر این دیدار را در جمع حضرت آیت الله نجابت(ره) و آیت الله دستغیب(ره) (شهید محراب) به اطلاع آن بزرگواران رساندیم. شهید دستغیب با شور و شوق بسیاری سؤال کردند: «خود شما هم موفق به دیدار امام امّت شدید؟»، وقتی جواب مثبت داده شد با لحن بسیار مشتاقانه گفتند: «آیا میشود من هم ایشان را زیارت کنم؟» قرار شد عصر به مدرسه علوی رفته و آقای دستغیب را همراه ببریم. اتومبیل ما وانت پیکان بود و جمع مشتاقانِ دیدار بسیار. شهید دستغیب حاضر نبود در جلو ماشین سوار شود که دیگران در سرما در عقب وانت باشند. به پیشنهاد شهید محمّدحسین قرار شد دیگران با وسیله دیگری بروند و شهید دستغیب در قسمت جلو اتومبیل سوار شوند که همین کار هم صورت گرفت و در طول راه دوستان یکی یکی در پشت وانت سوار شدند در نیمههای راه که شهید دستغیب از سر و صدای دوستان متوجه حضور آنان در عقب وانت شده بود رو کرد به شهید محمّدحسین و فرمود قرار نبود کلک بزنید و ایشان با خنده پاسخ گفت. برای آنکه آقای دستغیب موفق به دیدار شوند بعد از رسیدن به مدرسه بخاطر اینکه شهید دستغیب از فشار جمعیت مصون باشند دو نفری در کنار حیاط مدرسه با دست دور آقا را گرفته و منتظر امام شدیم. به محض پدیدار شدن امام در پنجره و حرکت دست ایشان و گرداندن چشم در روی جمعیت، وقتی نظر امام(ره) به کنار حیاط مدرسه افتاد از حرکت باز ایستاد و دستها بدون حرکت ماند و امام آرام از مقابل پنجره به سمت درب حیاط از پلهها پائین و وارد جمعیت شدند و از آن طرف هم آقای شهید دستغیب(ره) خود را به امام(ره) نزدیکتر میکرد. در پای پلهها دو بزرگوار به هم رسیدند و آنچنان یکدیگر را در آغوش گرفتند که دوئیت نماند. گوئی دو مرد الهی یکی شدهاند، همچنان در آغوش امام از پلهها بالا رفتند و ما دو نفر شادی دیدار خصوصی را به خود وعده میدادیم. به محض وارد شدن آن دو به داخل ساختمان در بسته شد و ما در جمعیت حل شدیم و دیگر امام به کنار پنجره بازنگشت و ما دست خالی به خانه بر گشتیم. شهید محمّدحسین در جواب سؤال پدر از رها کردن آقای دستغیب و همراه نیاوردن ایشان، با لحن جالبی گفت: آقا، ایشان رفیق نیمه راه شدند. بگذار ایشان را ببینم خواهم گفت این بود رسم رفاقت و چنین شد که به شهید دستغیب گفت آقا قرار نبود رفیق نیمه راه باشید که ما را با خود به داخل منزل نبرید. امّا شهید دستغیب فرمود: به خدا قسم هیچ اختیاری نداشتم. به جان آقایت دستم نمیرسید و یک لحظه هم از فکر شما غافل نبودم.
یکی از دوستان نقل میکند:
«در خدمت مرحوم حضرت آیت الله العظمی نجابت(ره) با عدهای از دوستان به استقبال حضرت امام(ره) رفته بودیم در روز سیزده بهمن 57 با دوستان به مدرسه رفاه رفتیم و حضرت امام(ره) را زیارت کردیم. شهید محمّدحسین صبح موفق به دیدار امام نشد. لهذا بعدازظهر حرکت کرد و به مدرسه رفاه رفت. شب که خدمت مرحوم آقا رسید عرض کرد عصر تا نزدیک مغرب در مدرسه رفاه ازدحام بود و نتوانستیم اصلاً جلو برویم و دیگر وقت نماز نزدیک میشد. از خدا خواستم که خدایا تو حاضری و ناظری، دلم میخواهد که ایشان یک نظر به من کنند. یکدفعه در میان این همه جمعیت چشمم در چشمان امام افتاد و چشم امام(ره) در چشم من افتاد. ناگهان وضع حالم منقلب شد و مثل اینکه به آسمان سیر کردم و داشتم عروج میکردم. مرحوم آقا کاملاً تأیید کردند و فرمودند آقای خمینی آنقدر متوجّه حاضرین میباشند که میفهمند چه کسی از حاضرین در جمع با ایشان صحبت دارد. لذا از همین جهت متوجه آقا محمّدحسین شدند».
یکی از دوستان نقل میکند:
«اولین بار که خواستم دروس حوزوی را شروع کنم حضرت آیت الله نجابت(ره) به مرحوم شهید محمّدحسین فرمودند: به ایشان درس بدهید. ایشان وقتی برای تدریس حاضر میشد چنان روح پاکی داشت که لازم نبود درس را برای من بخواند و اشکالات مرا به راحتی رفع میکرد. یک روز با ایشان در جبهه آبادان در حال زدن سنگر بودیم. نیمههای شب بین خطّ ایران و عراق بودیم. جای بسیار خطرناکی بود. مرحوم شهید میگفت: فلانی، یک کیلومتر به سنگر عراقیها فاصله داریم. چون لدر و بلدوزرها باید جلوتر از خطّ مقدم میرفتند و سنگر تهیه میکردند، گلوله خمپاره مانند نُقل و نبات بر سر ما میریخت. طوری فاصله گلولهها به ما نزدیک بود که سرخی آن را میدیدیم. شهید محمّدحسین گفت: فلانی، بهشت را میبینی؟ گفتم: خدا پدرت را بیامرزد، کجا ما را آوردهای؟ من فقط گلوله میبینم. همین الا´ن است که لَت و پار شویم. او گفت: خداوند حافظ است.
بسیار لطافت روحی داشت. بسیار میدیدم اشخاصی را که نمیشناختم یا با آنها همسنگر نبودم، همانشب که میخواست شهید بشود مرحوم شهید محمّدحسین او را بسیار اکرام میکرد و احترام میگذاشت. فردا خبر میدادند که او هم شهید شده است.
همیشه اواخر هفته با حضرت آقا به دارالرحمه میرفتیم. یک روز به آقا گفتم: آقا، سر قبر مرحوم محمّدحسین زیاد مینشینید. ایشان فرمودند: زیرا خیلی مرحوم شهید فعّال است، با من حرف میزند. حتّی روز دیگر که رفتیم به من فرمودند (بدون مقدمه): میبینی چطوری با من صحبت میکند؟ خیلی باهوش است. هر کس سر قبر او میآید سریع متوجّه میشود و میفهمد. علّت را پرسیدم، فرمودند: آنهایی که مانند محمّدحسین مؤمن و به یقین رسیده بودند و در زندگی تقوی داشتند بعد از مرگشان همه مطالب که در زندگی آنها اتّفاق میافتد، میبینند. به زن و بچّه و اقوامشان سر میزنند.
شهید محمّدحسین نجابت مظهر محبّت و رفاقت همراه با صدق و صفا بود. در مدّت عمر پربرکتش جز به خدای عزیز عشق نورزید. لذا هرجا بود غیر سوز بود و چنان جمعیّت حواسی داشت که به دام احدی نمیافتاد، بلکه بر هم زننده دام بود و سعیشان بر اینکه دوستان را از دام غیر برهاند. برادری سخت کوش و مجاهدی زیرک و نسبت به والد بزرگوارشان حضرت آیتالله العظمی نجابت با تمام وجود مؤدّب و خاضع بود. پدر بزرگوارشان که به همه دوستان عنایت و الطاف الهی را ظاهر میفرمودند نسبت به این بزرگوار به انحاء مختلف نظر داشتند. شاید سنّ شهید بیش از 12 سال نبود، والد بزرگوارشان به زیارت حضرت رضا(علیه السلام) مشرّف شده بودند، نامهای به ایشان نوشته بودند که در آن تذکری برای همه بود و آن اینکه نماز اوّل وقت «رضوان الله» و آخر وقت «غفران الله» است. لذا تا بنده یاد دارم ایشان مقیّد بود بیش از 20 سال چه در سفر و چه در حضر نماز را در اول وقت بخوانند. دائماً با طهارت و قرآن خواندن ایشان چه در سفر و چه در حضر ترک نمیشد. عاشقی بی قرار و با سوز و حسن بشاشت همه را شیفته رفاقت و مصاحبت خود مینمود. با بچّهها چنان مهربان بود که مانند پروانه به دورش حلقه میزدند. در کارگشایی و راحتی رساندن به دل دوستان جدّاً کمنظیر بود و رحمت و رضوان خدای تعالی بر پدر بزرگوارشان که از آن عزیز جز خدا و محبّت خدا و اهلبیت چیزی شاهد نبودیم. شهید محمّدحسین رحمت الله علیه سِرّ آن پدر باقی بالله بود. او از آغاز نهضت امام در سال 42 به اشاره والد بزرگوارشان برای عزّت اسلام و نصرت امام به سر میدوید و آخر الامر این سالک بیطاقت در حالی که بیش از یک ماه از تولّد فرزند سومشان نگذشته بود برای چندمین بار در جبهه حضور یافت تا بینی خصم را به خاک مالد و زمینه شکستن حصر آبادان را فراهم نمایند که ضمن حصول این هدف به مقصد غایی خود که لقاء الله بود نائل آمد».
یکی از دوستان نقل میکند:
«در خدمت شهید محمّدحسین نجابت به امر حضرت آیت الله نجابت(ره) برای چاپ اعلامیه به میدان انقلاب مجاور دانشگاه تهران رفته بودیم که در شلوغی میدان شهید آیت الله دستغیب(ره) را در اتومبیل پیکانی مشاهده کردیم. روزهای اوج انقلاب و مصادف با آزاد شدن شهید محراب از زندان رژیم بود. پس از سلام با حضرت آقای دستغیب و احوالپرسی متعارف، شهید محمّدحسین از آقا دعوت کرد که مهمان ما باشید. آقا امتناع کردند. اصرار کردیم، بهانه آوردند و فرمودند: حال که در خدمت سرهنگ دستغیب و در منزل ایشان مهمانم مرا معاف دارید. هرچه آقا انکار میکرد مرحوم محمّدحسین بر اصرار خود میافزود و جناب شهید در یک حالت خوف و رجا در مقابل شهید محمّدحسین وسط خیابان در شلوغی میدان 24 اسفند در صحنهای جالب قرار گرفته بود که بالاخره آقا حرف دلش را زد: دلم میخواهد با شما بیایم، امّا چه کنم که برایم مأمور گماردهاند و منزل سرهنگ بعلّت نسبت با ما شناخته شده است. امّا خوش ندارم که دوستان دیگر در تهران شناسایی شوند. ایشان خاطر نشان کردند که ساواک مرا با آن سیّد در یک بند قرار داده با همدیگر هم آزاد کردهاند. سیّد مرا رها نخواهد کرد (این سیّد یکی از روحانیون شیراز بود). خلاصه در کمال یأس از همراه بردن شهید، در حالی که ایشان سوار اتومبیل شده بودند مرحوم شهید محمّدحسین آخرین تیر ترکش محبّت را پرتاب کرد و با صدای آرام خود به شهید محراب گفت: «آقا هم هستند». آن روزها حضرت آیت الله نجابت(ره) جهت استقبال از امام خمینی(ره) در تهران تشریف داشتند. جناب شهید دستغیب(ره) به محض شنیدن خبر حضور آقا در تهران سر از پا نشناخته، از اتومبیلی که سوار بودند پیاده شده و در وسط خیابان با لحن بسیار مشتاق میفرمود: کو؟ کجا؟ کو، کجاست؟ و انگار نه انگار که همراه کسی بودهاند و آن همه انکارها هم که همگی فراموش شده بود از شوق دیدار آیت الله نجابت(ره) سر از پا نشناختند. گفتم: آقا دنبال چه میگردید؟ ایشان فرمود: «ماشین کجاست تا برویم؟» و لحظه ورود شهید دستغیب در منزل ابوی و نحوه دیدار آقا با شهید بسیار دیدنی و به یاد ماندنی بود و من و محمّدحسین مسرور از غنیمتی که به همراه داشتیم دو دوست را در کنار یکدیگر با لذّت تماشا میکردیم. هر دوی ما از نعمت محبّت دو مرد خدا بوسیله این دیدار متنعّم».
اگر بپذیریم که فرزند صالح نعمت است و باقیات صالحات، در باره فرزندی که هم صالح باشد و هم باهوش و کاردان، فعّال و خدمتگذار برای دوستان و خانواده و با ادب و با محبّت برای همه چه باید گفت؟ چه لفظی را باید بکار ببریم تا بتوانیم او را چنانکه هست توصیف کنیم و مرحوم شهید محمّدحسین رحمت الله علیه چنین بود. جوانی زیبا، دوست داشتنی، شجاع، با نشاط، خرّم و خندان، با سعه صدر، با سخاوت، خوش بیان، مجلس آرا، در هر محفلی که حضور مییافت اگر چه زمستان بود آنجا را چون بهار خرّم و باطراوت میکرد. به تناسب پرورش جسمی در تحت توجّهات پدر بزرگوارش حضرت آیت الله نجابت(ره) که در تهذیب و تزکیه نفوس مثل و مانندی نداشت پرورش روحانی مییافت و پدر را مراد خود میدانست و بهره وافی و کافی از پدر بزرگوارش میبرد و از محضر روحانی و ملکوتی ایشان استفادهها میکرد. متقابلاً توجّه حضرت آقا نسبت به ایشان مثال زدنی بود. از همان دوران صباوت توجّه به نماز اوّل وقت و قرائت قرآن کریم و بیاعتنایی به ثروت دنیا و گرایش به راه مستقیم و استغاثه و مناجات به درگاه پروردگار ملکه او بود. از سال 1356 که تقریباً انقلاب ایران شدّت گرفت مرحوم شهید محمّدحسین نجابت در صف مقدّم بود. در تمام تظاهراتها شرکت فعال داشت. اعلامیههای امام را چاپ میکرد و مرتب به کازرون میآورد و از آنجا به سایر شهرها مانند برازجان، بوشهر و گناوه فرستاده میشد. در ماجرای مسجد حبیب شیراز حضور داشت.
او همچنانکه قبل از انقلاب در صف مقدّم نهضت قرار داشت بعد از انقلاب نیز با شروع جنگ تحمیلی وارد جهاد سازندگی شد و به جبهه رفت و مشکلترین مسؤولیتها را بعهده گرفت و دائماً در جبهه حضور داشت و مدّت کمی به شیراز میآمد. امّا در این مدّت کم عجیب فعال بود و بر سر درس حاضر میشد و چون احاطه کامل به درس داشت اشکالات و ایرادات صحیح میگرفت و واقعاً باعث انبساط و آرامش خاطر و تسلاّی قلب حضرت آقا بود. این اواخر هر چه میگذشت احترام و ادب شهید محمّدحسین به پدر بزرگوارش بیشتر میشد. مانند عاشقی که تازه به معشوق خود رسیده باشد همیشه زمان خداحافظی و جدایی که فرا میرسید در حالی که تمام وجودش محو و مجذوب و شیفته پدر بزرگوار خود شده بود با نهایت تواضع و خشوع خم میشد و دست پدر بزرگوارش را میبوسید و حضرت آقا با بوسهای پدرانه محبّت او را پاسخ میدادند. در این مدّت کمی که به مرخصی میآمد سعی میکرد تمام دوستان و آشنایان خود را ببیند و از آنها دلجویی کند و در حدّ امکان در رفع گرفتاری آنها بکوشد.
یک روز طرف عصر بود که حضرت آقا بواسطه کاری که داشتند از منزل خارج شدند. همه رفته بودند و من تنها مشغول تلاوت قرآن مجید شدم تا اینکه هنگام نماز مغرب و عشا فرا رسید برای تجدید وضو برخاستم، برق رفته بود. چشمم درست جایی را نمیدید. آهسته آهسته حرکت کردم تا در آشپزخانه مشغول گرفتن وضو شوم. ناگهان حس کردم (بدون اینکه برق آمده باشد) فضای خانه منوّر شد. متحیّر و حیران شدم که سبب آن چه بود. در آن تاریکی دستی به شانهام خورد. برگشتم، شهید محمّدحسین نجابت بود و با هم مصافحه کردیم. شهید محمّدحسین نجابت در جبههها اقدامات بایسته و شایستهای را به انجام رسانید. از جمله ایجاد خاکریز، برای اینکه برادران رزمنده در پناه آن از آتش تیربار و خمپارههای دشمن در امان باشند. دل شیر داشت که نیمههای شب در حالی که با سربازان عراقی بیش از 150 متر فاصله نداشت و هر لحظه بیم آن میرفت که مورد اصابت آتشبار عراقیها قرار گیرد و بدنش قطعه قطعه شود با جدّیت و تلاش برای رزمندگان اسلام پناهگاه ایجاد میکرد. در این اواخر بعضی اوقات اگر رانندهای نبود که بولدوزر را براند او خودش این کار را انجام میداد و با نهایت بیباکی و شهامت خاکریز ایجاد میکرد تا اینکه در شمار «عند ربّهم یرزقون» قرار گرفت و شهید شد. در هنگام شهادتش روزه بود. آرام و مطمئن، بدون اینکه جراحتی داشته باشد و خمپاره فقط به اندازه یک نخود پشت گوش او را شکافته بود. شاید هم تشبیه درستی نباشد، امّا هر زمان که به یاد او میافتم بیاختیار یاد حضرت علیاکبر در خاطرم زنده میشود.
یکی از دوستان نقل میکند:
«شهید محمّدحسین نجابت با ما درس معالم میخواند. با وجودیکه هر روز «خَفر» (محل کارش اداره دامپزشکی) میرفت و شب برمیگشت و با وجودیکه پیش مطالعه نداشت همینکه سر درس معالم که شبها در منزل آقا برگزار میشد، «اِنْ قلت»هایی را که صاحب معالم بعداً مطرح میکرد، از قبل در ذهن ایشان میآمد و در وسط درس مطرح میکرد و مکرّر این جریان پیش میآمد که مرحوم آقا میفرمودند این اشکال شما را صاحب معالم خودش بعداً میگوید و توضیح میدهد. در درس لمعه هم چنین بود».