زندگینامه عاشق حضرت حق و مجاهد فی سبیل الله
حضرت حجّت الاسلام شهید
جناب سید جلیل موسوی ریشهری
نامبرده در سال 1332 در جنوب شیراز متولد گردید. در عنفوان جوانی پس از کسب تحصیلات دبیرستان به دنبال شوری که در سر داشت به شغلهای متعددی روی آورد، ولی در آخر، سال 1354 آرامش دل خود را در جوار ولیّ خاص خدا، حضرت آیت الله العظمی نجابت یافت و حلقه ارادت دوست بر دل و سلوک راهش را در پی گرفت.
در سال 1357 بطور فعالانه در پیروزی انقلاب شرکت کرد و از اوائل انقلاب در سپاه وارد شد و بعنوان یکی از 11 نفر محافظین خاص حضرت امام(ره) در جماران افتخار خدمت یافت. مدّتی را نیز به عنوان فرمانده سپاه در فیروزآباد گذرانید. در سال 1361 بدست حضرت آیت الله العظمی نجابت(ره) به لباس شریف روحانیّت ملبّس گردید و همزمان که پیگیر دروس حوزوی بود بطور فعال در جبهه حق علیه باطل به عنوان فرمانده گردان حضور پیدا کرد به نحوی که جزء کادر ثابت جبهه گردید و در اکثر عملیاتها، منطقه جنوب و غرب کشور حضور فعالانه داشت و در دو مرحله مجروح و جانباز گردید. لیکن آتش عشق وصال در دل او هیچگاه سرد نگردید تا در روزهای پایانی جنگ در خرداد سال 1367 منطقه شلمچه در عملیات «بیت المقدس 7» به محبوب خویش رسید و به خیل شهیدانی پیوست که در اعزام بسیاری از آنها جهت دفاع از کیان اسلامی و تهییج لشگر حق تلاش بسیاری نموده بود.
یکی از دوستان نقل میکند:
«اوائل جنگ که صحبت از جبهه و شهادت میشد سیّد را دیدم، به او گفتم آیا دوست میداری که شهید شوی؟ سید در جواب گفت: بله، امّا حضرت آقا (آیت الله نجابت(ره)) فرمودهاند از خداوند مخواه که شهید شوی تا اینکه بتوانی به اسلام و مسلمین بیشتر خدمت کنی. بعد از چند سال که از این واقعه گذشت وقتی که سید مجروح شده بود دیداری با او داشتم و احوال او را پرسیدم. او گفت که من میدانم رفتنی هستم و شهید میشوم. طولی نکشید که چنین شد و مرحوم سید به دیدار حق شتافت».
یکی از دوستان نقل میکند:
«سید آنقدر مناعت طبع داشت که یک روز برای کمک کردن به بنده در ساختن کتابخانه به منزل ما آمده بود. وقتی لباسهایش را در آورد دیدم عبایش پوسیده و چند جای آن نخ نما شده. هر چه به سید اصرار کردم که یک عبای اضافی موجود است و آن را به شما بدهم ایشان قبول نمیکرد و میگفت من عبا لازم ندارم».
یکی از دوستان نقل میکند:
«در آخرین مرحله که ایشان عازم جبهه بود، برای خداحافظی خدمت مرحوم حضرت آیت الله نجابت رسید. هر دفعه که ایشان اذن میگرفت حضرت آقا به ایشان اجازه میدادند، امّا در این سفر آخر آقا اجازه ندادند و فرمودند جبهه میروی و شهید میشوی. مرحوم سید اصرار زیاد کرد تا نهایتاً رضایت حضرت آیت الله نجابت را جلب کرد و به جبهه رفت. امّا همان شد که حضرت آقا فرموده بودند».