هدر اصلی سایت

اخبار

شهید رسول گلبن حقیقی

شهید رسول گلبن حقیقی
از آنجا که روح وسیع و تشنه رسول خواستار دریایى از معنویت بود در آن هنگام وارد مسجد قُبا (آتشیها)، این سنگر شهیدان و شهیدپروران گردید و با پیر و مراد خویش حضرت آیت ‏اللَّه حاج سیّدعلى‏ محمّد دستغیب آشنا شد و در این باره مادرش چنین مى‏گوید: «بعد از هدایت خدا و الطاف امام زمان و رهبرى امام خمینى، مربّى و پرورش دهنده رسول را مى‏توان حضرت آیت‏ اللَّه حاج سیّدعلى ‏محمّد دستغیب نامید که ایشان نقش به سزایى در تربیت رسول ایفاء نمود و قبل از انقلاب زمانى که رسول کودکى بیش نبود در خانه‏اى پشت آستانه هر هفته برایشان جلسه تفسیر قرآن مى‏گرفت و بعد هم رسول هر شب و هر ظهر به مسجد آتشیها که محلّ پرورش و تعلیم و تربیت جوانان و کانون مبارزه بر علیه طاغوت بود، مى‏رتفو و او یکى از شاگردان با اخلاص آقاى دستغیب بود که بیش از حدّ و از همه بیشتر به ایشان عشق مى‏ورزید و آخرین دفعه شاید از هدفهاى مرخصى او از جبهه دیدار با آقاى دستغیب بوده و درخواست من از همه مردم و جوانان و نوجوانان این است که بیشتر به مساجد و مخصوصاً این مسجد روى آورده و از وجود پربرکت این استاد و مرد خدا بیشتر استفاده بنمایند و با خالى ننمود
زندگی نامه
شهید والامقام رسول گلبن حقیقی
 
دوران کودکى
 او به سال 1337 در روز عید مبعث چشم به جهان گشود. او را به خاطر همین روز «رسول» نامیدند و نزدیکان او اینطور تعریف مى‏کنند که در هنگام تولّدش بوى عطر عجیبى را استشمام کردند.
 خانه‏اى که او در آن متولّد شد کانونى بود حسینى و از دیواره‏هاى آن زمزمه «حسین، حسین» شنیده مى‏شد.
 این محفل نهال فطرتش را سیراب نمود و با نوا و ندبه پدر و مادرش بود که آقایش را شناخت و با نام حسین(ع) آشنا شد.
 
 
 دوران نوجوانى
 با تربیت پدر و مادر که الهام آنها از ائمّه معصومین(ع) بود قدم به نوجوانى گذارد که از صفات بارز آن دوران سکوت، حجب و حیاى عجیب او بود، سخن و پاسخش چون حکیمان گزیده و اعمال و روحش «تواصى بالصبر» بود. چون در هنگام بیمارى و سختى تحمّل عجیبى داشت این موضوع او را تمایزى محسوس نسبت به سایر نزدیکانش مى‏بخشید. به همین خاطر بود که برخورد او با پدر و مادر و بالعکس قابل تحسین و تعجّب بود. از محاسن دیگر او خضوع، تواضع، جدّیت و نظم در همه امور و خلاصه تقیّدش را به مسجد و تقوا در تصمیم‏گیرى مى‏توان ذکر کرد.
 رسول از کوچکى مقیّد به خواندن نماز و گرفتن روزه و بود و مادرش در این مورد مى‏گوید: «در سنّ 12 سالگى درخواست مى‏نمود که سحرها جهت گرفتن روزه مرا بیدار کنید و یک شب در ماه رمضان که او را بیدار نکردیم بدون خوردن سحرى روزه گرفت و گفت: اگر شب دیگر بیدارم ننمایید، چنین خواهم کرد».
 از آنجا که روح وسیع و تشنه رسول خواستار دریایى از معنویت بود در آن هنگام وارد مسجد قُبا (آتشیها)، این سنگر شهیدان و شهیدپروران گردید و با پیر و مراد خویش حضرت آیت ‏اللَّه حاج سیّدعلى‏ محمّد دستغیب آشنا شد و در این باره مادرش چنین مى‏گوید:
 «بعد از هدایت خدا و الطاف امام زمان و رهبرى امام خمینى، مربّى و پرورش دهنده رسول را مى‏توان حضرت آیت‏ اللَّه حاج سیّدعلى ‏محمّد دستغیب نامید که ایشان نقش به سزایى در تربیت رسول ایفاء نمود و قبل از انقلاب زمانى که رسول کودکى بیش نبود در خانه‏اى پشت آستانه هر هفته برایشان جلسه تفسیر قرآن مى‏گرفت و بعد هم رسول هر شب و هر ظهر به مسجد آتشیها که محلّ پرورش و تعلیم و تربیت جوانان و کانون مبارزه بر علیه طاغوت بود، مى‏رتفو و او یکى از شاگردان با اخلاص آقاى دستغیب بود که بیش از حدّ و از همه بیشتر به ایشان عشق مى‏ورزید و آخرین دفعه شاید از هدفهاى مرخصى او از جبهه دیدار با آقاى دستغیب بوده و درخواست من از همه مردم و جوانان و نوجوانان این است که بیشتر به مساجد و مخصوصاً این مسجد روى آورده و از وجود پربرکت این استاد و مرد خدا بیشتر استفاده بنمایند و با خالى ننمودن سنگرش (مسجد آتشیها) راهش را هر چه بیشتر ادامه دهند».
 تا اینکه به سربازى رفت. آن دوران را در یکى از قریه‏هاى محروم و دورافتاده سیستان و بلوچستان به تدریس سپرى نمود. آن هم نه تدریس عقاید و اوهام پوسیده غربى، بلکه او رسولى بود که به مِثل شمعى محرومین آن دیار را پروانه‏وار به گرد خود جمع نمود و پیام اسلام را در آن ایّام اختناق طاغوت بر روح معصومشان نگاشت. با آن خاک‏نشینان هم‏لباس شد تا شکافى میانشان حس نشود. رسول محبوب آن اهل شده بود و در آن بى‏آبى و بى‏بضاعتى و اوج محرومیت همراه آنان بود.
 اهالى آن محل در حدّ اعلاى محرومیت به سر مى‏بردند و رسول درباره آنها چنین مى‏گوید:
 «خوراک آنها نان و خرما و خانه آن‏ها از شاخه‏هاى خرما و آب خوردنشان از چاهى بود که هر از چند مدّت آب آن به وسیله مارهاى سمّى مسموم، و چندین نفر از آنها مى‏مردند».
 و منزلگاه و پناهگاه او تنها مسجد آن دیار بود. از آن سالى که او از آن دیار وداع کرد، تا کنون نامه‏هاى صمیمانه عزیزان از آن وادى مى‏رسد.
 و حال باید به ساکنین آن دیار بگویند که رسول در دنیاى ابدى سکنا گزید...
 و هنگامى که حرکتهاى انقلاب اسلامى به اوج خود رسید او در این برهه از زمان خاموش بودن هر انسانى را ننگ مى‏دانست و براى ایفاى رسالت، بیانات سرنوشت‏ساز و تاریخى امام را که از نجف مى‏رسید به گوش جان پاسخ گفته و با همگامى دوستانش در نشر و پخش اعلامیه و سخنان آن مرجع تقلید سعى و تلاش به سزایى نمود که بعضاً موجب به خطر افتادن جان او مى‏شد.
 بعد از پیروزى انقلاب قدم به دانشگاه (رشته فرهنگ اسلامى) تربیت معلّم گذاشت، امّا روح پاک و بى‏آلایش رسول و تربیت اسلامى او با جوّ فاسد دانشگاه نمى‏ساخت، دانشگاهى که به یمت سیاستهاى عناصر غرب‏گرا و شرق‏باوران تبدیل به پایگاه‏هاى ضد انقلاب در ایران شده بود و او در این تنگنا چنین گفت:
 «هنوز صداى گرم شکنجه شدن زندانیان زمان طاغوت را مى‏شنوم و هنوز چشمان شهیدان را در چشمانم احساس دارم که باید بیش از این کار مى‏کردم و بکنم. این ریشه‏ها و میوه‏هاى انقلاب را و این پیشگامان جاودان هنوز هم زنده‏اند، کوشش چنان باید باشد که رضاى خدا بر رضاى خلایق و هواى نفسانى ترجیح داده شود. امیدم این است که در راهى قدم بردارم که راه شهداى راستین انقلابمان است. اکنون بهاران با آن همه زیبایى‏هایش هرگز و هرگز صفا ندارد. باید تا آخرین قطره، قطره خونمان بر راهشان بایستیم. خدایا، تو ما را بر این راه موفّق بدار».
 با این قصد و نیّت با همگامى و همکارى دوستانش در انجمن اسلامى دانشگاه تربیت معلم در قضیه انقلاب فرهنگى نقش به سزایى ایفا نمود و با وجدانى بیدار، تنها خواستار دانشگاهى بودکه در شأن جمهورى اسلامى و پاسخگوى خونهاى ریخته شده شهدا باشد.
 چون جنایات گروههاى خائن و وابسته به استکبار جهانى را در سطح دانشگاه و جامعه مشاهده و با آنها به مبارزه برخاسته بود. پس از تعطیل دانشگاهها وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامى که مورد حمله آن کوردلان و مورد تأیید مقام رهبرى و به مثابه بازوى ولایت فقیه بود گردید و به عضویت آن نهاد در آمد و در ریشه‏کن کردن آن خودفرورفتگان خودفروختگان طورى عمل نمود که شرّ آنان را از سر اسلام و دست جنایتکارشان را از دامن امّت حزب‏اللَّه کوتاه نمود و همچنین از آغاز ورود در تطهیر روح و خودسازى و سعى بر مطیع بودن سپاه از مقام ولایت فقیه تأکید داشته و دائماً فرمان شرعى امام دال بر عدم وابستگى برادران سپاه را به سازمان و گروه و دسته خاصّى یادآورى و در اجراى آن پافشارى مى‏نمود.
 تا اینکه او براى محدود نمودن هجر خود با معشوق به جبهه قدم گذاشت و بعد از مدّتى در تنگه چزّابه مجروح شد و مدّتى در بیمارستان اصفهان بسترى بود و تا چندى هیچ به خانه به جهت صبر و استقامتى که داشت اطّلاع نداد؛ زیرا که او درس آموخته مکتب حسینیان بود.
 بعد از مدّتى به دیدار امام شرفیاب شد. او تجلّیى از نور خدا را دید و ملتهبانه به دیدگانش نگریسته و خود را سبکبال نموده از آن سفر چنین مى‏گوید:
 «چند لحظه به چشم امام نگاه کردم او هم نگاهم کرد، چه چشمانى و چه جذبه‏اى! خیلى رؤیایى بود! به او گفتم امام دعایمان کنید! حالا درست نمى‏دانم امام متوجّه شدند یا نه! هرچه بود سعادتى بود گذشت».
 پس از رسیدن به نزد پیر دهر، قلب سلیمش او را دیگر از یاد خدا و گناهان و مرگ غافل نمى‏نمود که خود چنین گفته:
 «ربّنا ظلمنا أنفسنا و ان لم‏تغفر لنا و ترحمنا لنکوننّ من الخاسرین، بیش از همه به گناهم فکر مى‏کنم و با این بار گناه مى‏ترسم وارد جهنم بشوم. فکر مى‏کنم که ائمّه و اولیاء اللَّه شب تا صبح گریه و ناله مى‏کردند و از این مى‏ترسیدند که به بهشت نروند، ما که این همه گناه کردیم و همیشه غافل بودیم چه باید بکنیم و چه بگوییم؟ آیا مى‏توانیم سرمان را در آن دنیا جلو انبیاء و اولیاء بلند کنیم و بگوییم کسى هستیم؟ من احساس مى‏کنم تنها ماندم، همه به جبهه رفتند و ما ماندیم. همه رفتند به اعلى درجه رسیدند، ما ماندیم و گناهانمان. حال به انتظار بازشدن آن در بزرگ هستیم که از آن در (باب الحسین) بگذریم و برسیم به لقاءاللَّه و دل را به اقیانوس رحمت خداوند بسته‏ایم و این، دلدارى و آرامش به ما مى‏دهد. خدایا من از خود اطمینان ندارم، تو خود کارى بکن».
 حالات رسول آنقدر رو به تکامل رفته که براى خانواده او مخصوصاً مادرش محسوس بود. مادرش نقل مى‏کند:
 «او راز و نیاز با خدا را مخصوصاً شبهاى جمعه قطع نمى‏نمود. شبهاى جمعه بعد از دعاى کمیل مسجد آتشیها به حرم مطهر حضرت احمد بن موسى(ع) رفته و در آنجا زیارتنامه را خوانده و بعد به دیدار دومین شهید محراب حضرت ایت اللَّه شهید دستغیب مى‏رفت و به احیا مى‏نشست و صبح بعد از آمدن به خانه مضغول خواندن دعاى ندبه مى‏شد و بعد با کمى استراحت غسل جمعه کرده و به زیارت شهدا مى‏شتافت و از آنجا به نماز جمعه مى‏رفت و باز هنگامى که همه مشغول استراحت و صبحت کردن بودند او به اطاق خود مى‏رفت و در آنجا با خواندن قرآن و دعا با خداى خویش خلوت مى‏نمود و آثار عبادت از نور صورت و سجده‏گاه او معلوم بود. در کارهاى منزل مرا یارى بسیار مى‏کرد و همیشه از من طلب حلالیت کرده و از زحمات من قدردانى مى‏نمود و به صراحت مى‏توان گفت که رسول گذشته از فعل حرام هیچگاه حتّى عمل مکروهى از او سر نزده».
 آخرین مرتبه که براى خلاصى از اینجامعه که سلولى بیش براى او نبود به جبهه رفت. نزدیک به یک سال با خاطراتى که ذکر و معنایش در صفحات اوراق نمى‏گنجد بطول انجامید. رسول در این مدت در دانشگاه الهى (جبهه) تحصیلات معنوى خود را با سلاح خوف و امید به کمال رساند و ریاضتهاى روحانى و جسمانى او بر صفحه صورت خواندنى بود و هر بیننده‏اى حقیقت توحید را در او میخواندو جذب این چهره مى‏شد. با اینکه لیاقت و استطاعت به سزایى داشت هیچگاه مسؤولیت و فرماندهى را پذیرا نبود مگر به ضرورت اقتضا؛ زیرا این سیره خلیفه‏هاى خداوند در زمین است که دنیا و مقام را به پشیزى بها نمى‏دهند. در آن هنگام رسول شدیداً مقیّد به نماز شب خواند بود. در خلوت و سیاهى شب به کنارى دور از دوستان رفته و با دست تضرّع که به سوى محبوب دراز مى‏نمود با سرپنجه رجا، لباس ظلمت را مى‏درید و در دریاى نور غرق مى‏شد.
 در یکى از نیمه شبها کنار مراد به نماز ایستاد، سنگر حال و هوایى پیدا کرده بود که هر کس تا آن زمان نماز شب نمى‏خواند مشتاق شد، دیدگان رسول به مثل ابر بهارى از خوف خدا اشک مى‏بارید.
 دیگر رسول میوه رسیده‏اى بود که باغبانش باید او را از این سرا بیرون مى‏برد.
 بعد از این ایام که گذشت به شیراز عزیمت نمود. آنگاه اولین و آخرین خواسته را با پدر مطرح نمود که بگذارید خود و مادرم به مشهد الرضا(ع) برویم. پدر که مجذوب حالت روحانى فرزند شده بود، بى‏درنگ خواسته وى را اجابت نمود.
 امّا چرا رسول تقاضاى این سفر نمود؟
 آیا در این سفر چه حکایت است؟
 آیا نمى‏خواست در محفل رضا، رضایت معشوق را جلب کند؟!
 آیا نمى‏خواست مادرى که زحمت به پایش کشیده بود در محفل رضا او را راضى کند؟!
 - بلى او بخاطر پاسخ به تمام این سؤالات رفته بود.
 مادر چنین مى‏گوید:
 «در طى سفرهایى که به مشهد رفته بودم باروحترین سفر بود. با تأکید او مرتّب به حرم مى‏رفتم، و او این را مى‏گفت: مادرم، اگر قصور و خطایى از من دیدى ببخش!
 مادرم، اگر زمانى صدایم ناخودآگاه بر روى شما بلند شد، مرا ببخش!
 مادرم، اگر فرزندى مطیع و فرمانبر نبودم، مرا ببخش!
 مادرم، در این مشهد مقدس دعایم کن شهید شوم!
 و من در جوابش چنین مى‏گفتم: من دعا نمى‏کنم که شهید شوى، بلکه دعا مى‏کند که خدا هرچه صلاح توست، مقدّرت گرداند. ولى او در جوابم مى‏گفت: نه، حتماً باید دعا کنى که شهید شوم، چون روز قیامت برسد بزرگان در مقابل حساب خداوندى زانوهاى آنها سست مى‏شود و تو اگر مى‏خواهى شفیعى در آن دنیا داشته باشى، دعا کن که شهید شوم».
 اینک چه صحنه‏اى است؟
 آیا که وداع على اکبر از مادر است؟
 یا اسماعیل از هاجر؟
 - هرچه هست امتحانى است که حضرت رب ممتحن است.
 زمانى که براى آخرین بار به شیراز رسید عملیات والفجر 2 آغاز شد. با اینکه 3 روز بیشتر فاصله به مراسم عقد ازدواجش نبود آتش شوق شهادت در روحش زبانه کشیده بود و این اجازه را به خود نمى‏داد تا نظاره‏گر تدفین دوستان باشد.
 رسول نمى‏تواند که بماند، مى‏رود تا پیام خون بگذارد، چه ثابت است که در تاریخ رنگ خون ثابت‏ترین رنگهاست، عارفى که اینک عاشق شده، نه براى سوختن و فدا شدن، که براى پرتو افکندن و فنا شدن...
 جاى درنگ نیست، ماندن مذلّت است، رفتن سعادت، ماندن پژمردن است و رفتن شکفتن، رفتن حرکت است، هجرت است، معراج است، کوچ به پهناى ابدیت، معراجى از خود تا خدا.
 صبحگاهى از کانون خانواده خداحافظى نمود. هنوز از دیواره خانه صداى حسین، حسین مى‏شنید، او این زمزمه را نمود که از کجا معلوم است بتوانیم از پل صراط بگذریم، ولى امید به خدا، شفاعت امام حسین(ع)، اولیاء، دوستان و شهدا داریم.
 هیچ کس جلودارش نبود. رسول به جبهه آمد. دوستى مى‏گفت:
 «در تاریکى شب شخصى را دیدم قدمهایش گویاى پرواز بود، سریعتر از همه مى‏رفت، او رسول بود، او با روحانیتى جاذب آماده رزم شد».
 در سردترین هوا با روحى آتشین وضوى دیدار محبوب گرفت، شراره‏اى که کنون سرکشیده، تا ظلم و بیداد، فقر و جهل، دروغ و نیرنگ، همه و همه را یکجا بسوزاند، کاخ سفید و کرملین یزیدیان به خون سرخ کند ویران...
 رسول نمى‏تواند که بماند، رسول مى‏رود تا حسین بماند، رسول مى‏رود تا رسول(ص) بماند.
 در واپسین تهاجم ظلمت مردى شهاب‏گونه به خاک افتاد. فواره‏هاى خون زلالش چون ساقه‏هاى نور، در آسمان تلألؤ نمود. عزیزى که کوله‏بار شرف را در روزگار سلطه شیطان همچون امانت اللَّه بر دوش همّت خود داشت و مصداق «السابقون السابقون» شد. او آیات سوره الواقعه را -که هر شب مى‏خواند- بر گوشت و پوستش اثر داد و در آخرین صباح از زندگانیش به رسم مداومت بر «زیارت عاشورا» با مولاى خویش حسین(ع) سخن مى‏گفت و مقدّمه رفتن در جوار حسین(ع) را فراهم مى‏کرد و در سجده آخرینش و با گفتن: «اللّهمّ ارزقنی شفاعة الحسین یوم الورود» اذن ورود به باب الحسین را گرفت.
 رسول عارف محبّى که با حبّ حسین قطرات خونش براى وصال محبوب بر بلندیهاى حاج عمران ریخته شد، و چه زیبا معشوق (خدا) او را به تنگ کشید و بر پیکرش بوسه زد، یعنى،
 دستانش: که دست نیاز و تضرع به سوى رب،
 سرش: که در او هواى دوست،
 پایش: که در سبیل خدا،
 و قلبش: جایگاه نور قرآن،
 زیرا به این موضعها توسط عدو تیر و ترکش اصابت نموده بود.
 روح عطظان رسول که طایر مقام شهود بود به یارى مرادى به مطلوب رسید؛ که او «حضرت آیت‏اللَّه سیّد على‏محمّد دستغیب» را خضر و طائر قدس مى‏دانست.
 
 همّتم بدرقه راه کن اى طائر قدس                       که دراز است ره مقصد و من نوسفرم...
 ترک این مرحله بى‏همرهى خضر مکن                 ظلمات است بترس از خطر گمراهى
 
 و آخر الامر او در شب جمعه 62/5/7 در یک مرحله از عملیات افتخارآفرین والفجر 2 در منطقه حاجى عمران به درجه رفیع شهادت نائل و بدن مطهرش بعد از چند روز به دست آمد و در همان عزادارى براى امام حسین(ع) با حضور یاران و خانواده‏اش تشییع و به دست حضرات آیات سیّدعلى‏ محمّد دستغیب و سیّد على ‏اصغر دستغیب به خاک سپرده شد.

 

رسول و تهذیب و محاسبه نفس

 محاسبه نفس

 «حاسبوا أنفسَکم قبل أن‏تحاسبوا».

 هر مسلمانى باید خود را هر شب به محاسبه کشد و اعمال خوب و بد خود را سنجش نماید.

 رسول در مورد اعمال و کردار خود جدولى را تهیه نموده بود که در آن، اعمال و رفتار خود را با جزئیات نام برده و براى هر کدام امتیاز مثبت و منفى قرار داده و بعد از هر روز و هر هفته و هر ماه بعد از جمع‏آورى امتیازات خود را کنترل و محاسبه مى‏نمود.

 

 کارهاى مثبت

 1 - بى‏ اعتنایى به دنیا 2 - یاد مرگ 3 - یاد شهدا 4 - بخشش در تمام کارها 5 - یاد امام زمان (عج - 6 - تفکّر قبل از صحبت 7 - تفکر قبل از نماز 8 - جلوگیرى از دروغ 9 - نماز قضا 10 - خواندن قرآن 11 - خواندن دعا 12 - تعقیبات نماز 13 - ذکر و تسبیح 14 - زیارت و دعاهاى روز 15 - نماز شب 16 - خشوع و اول وقت نماز خواندن 17 - رساله 18 - دوست داشتن خدا 19 - براى خدا کارکردن 20 - بسم اللَّه گفتن (یاد خدا - 21 - امر به معروف و نهى از منکر 22 - تعهد به عهد.

 

 کارهاى منفى

 1 - خشم 2 - غضب 3 - فکر مقام 4 - فکر شهوت 5 - حسد 6 - عیب‏جویى 7 - توکل بر غیر خدا 8 - نگاه شهوت 9 - دروغ 10 - تهمت 11 - پرخورى 12 - پرگویى 13 - حرف لغو (و خنده بى‏جا - 14 - غیبت 15 - پرخوابى 16 - تکبر و خودخواهى 17 - فخر و خودپرستى 18 - بداخلاقى 19 - ترس 20 - قهر کردن 21 - مسخره کردن 22 - لقب بد 23 - طعنه و سوءظن 24 - سخن‏چینى 25 - اذیت کردن مردم 26 - اهانت کردن 27 - سرزنش کردن 28 - بى‏اعتنایى کردن 29 - شماتت کردن.

طى برنامه‏اى مشخص حتماً باید با خدا قول دهم که این اعمار را انجام دهم:

 - روزى هزار صلوات

 - خواندن 2 حزب قرآن

 - نماز سر وقت

 - بعد از هر نماز، نماز قضا همان موقع خوانده شود

 - قبل از اذان آماده شوم

 - درس جامع المقدمات را حتماً بخوانم

 - دروغ و غیبت نگویم، تهمت نزنم

 - بدگویى و بداخلاقى نکنم

 - اگر جواب لازم نیست، ندهم

 - از کسى کینه به دل نداشته باشم

 - نگاه خطا نکنم

 - پهلوى کسى نروم که حالم خراب شود

 - روزى یک بار باید محاسبه نفس نوشته شود

 یا اللَّه کمک کن که اجرا نمایم

 

 سؤالاتى از خود جهت خودسازى

 1 - چقدر از لحاظ «انقطاع الى اللَّه» کار کردید و تلاش کردید؟

 2 - زبان خود را تا چه حد نگه داشتید؟

 3 - نمازها را چگونه خواندید؟ خصوصاً نماز شب!

 4 - در کارها نیت را براى کى و چگونه انجام دادید؟

 5 - تا چه حد توشه برداشتید؟ چقدر عمل صالح انجام دادید؟

 6 - چه مطالعه کردید؟

 7 - تا چقدر محاسبه کردید و چقدر خوف داشتید؟

 8 - غرور و تکبّر و اطمینان از اعمالتان به چه حد است؟

 

 پیشنهاداتى براى محاسبه نفس

 1 - حساب کنید که روزانه چقدر پس‏ انداز مى‏ کنید (عمل صالح)

 2 - محبت و یاد خدا و امام زمان، یاد شهیدان و شهادت

 3 - 20 مرتبه در روز یاد مرگ، قیامت، چگونگى کار

 

 رسول و یاد مرگ و آخرت و حساب‏رسى

 باز به این فکرم هیچ در دست ندارم اگر بروم، چه مى‏شود؟ و آیا با شهدا محشور مى‏شوم؟ با چه بهانه‏اى...؟

 کتابى از آقاى دستغیب مى‏خواندم، گفته بودند که روز قیامت مى‏گویند پرونده ات را بخوان و حضرت على(ع) فرموده‏اند که کارى بکن که روز قیامت بتوانى پرونده ات را جلو همه بخوانى.

 خدایا، آن روز چه دارم بگویم؟ خدایا تنها امیدم تو هستى.

 

 رسول و کار براى خدا

 خدایا تو مى‏دانى که من خیلى کارها را از خودم مى‏دانم و به این علت و علتهاى دیگر از یاد تو غافلم، از تو ناامید نیستم، امیدوارم که بتوانم به شهادت برسم ولى شهادت کجا و من کجا؟ مگر چه کردم که لایق چنین باشم... اگر تو دستم را نگیرى اگر کمک نکنی چه کنم و به که پناه ببرم. اى خدا رفتن و نرفتن، آمدن و نیامدن به سوى تو و در اختیار توست، خدایا تو درد دلم را مى‏دانى و مى‏بینى، بهتر از همه ما، عطا کن، عطا کن هر آنچه به دیگران عطا کردى.

 

 رسول و توجّهش به امام

 1 - امام 50 سال است که نماز شبش ترک نشده نه در بیمارستان، نه در زندان، نه در تبعید و نه در وطن و نه در هواپیما.

 2 - امام توجه اکیدى روى مستحبات دارد.

 3 - در روز چندین نوبت قرآن مى‏خوانند، بعد از نماز صبح، قبل از ظهر و مغرب.

 

نوشته ‏هاى رسول در مورد دوستان شهیدش

 شهید مهدى فیروزى

 این روزها موج ترورها بالا گرفته و هر روز یکى از بهترین بچه‏هاى ما را مى‏گیرد و دیروز یکى دیگر از بهترین بچه‏هاى واحد اطلاعات یعنى مهدى عزیز رفت، مردى عارف، مردى بزرگ.

 همین چند روز پیش که بچه‏ها به جبهه مى‏رفتند مى‏گفت: خدا، چرا ما باید پاهایمان درد بکند و لیاقت نداشته باشیم به جبهه برویم، من دلم برایش سوخت ولى حالا مى‏بینم که او لیاقت داشت و من نداشتم، نماز شبش هر وقت نگهبان بود ترک نمى‏شد، حتماً مى‏خواند، قرآن خیلى زیاد تلاوت مى‏کرد و این مأنوس بودن به قرآن و نماز علامت شهداست و مهدى قبل از صبحگاه و بعد از صبحگاه و قبل از نهارو عصر حتماً قرآن مى‏خواند، مثل اینکه قرار گذاشته بود روزى چند آیه قرآن بخواند، خیلى دلش براى اوضاع مى‏سوخت و همیشه به یاد خدا بود، براى جریان آقاى بهشتى خیلى ناراحت شده بود او بهتى بود، رفت و ما ماندیم و گناهانمان و غفلتهامان.

 اما او حالا کجاست؟! بى او من چه کنم؟ زبانم قاصر است، او از بى‏نظمى خیلى بدش مى‏آمد و همیشه در کارهایش با نظم بود.

 مهدى خیلى مظلومانه شهید شد، او هم اینجا مظلوم بود و هم آنجا و خیلى بى‏تکبر و متواضع، پاى تابوت او که رفتم بویش را احساس کردم مثل اینکه بوى عطرى که همیشه داشت بر تابو بود. سرم را کنار تابوت گذاشتم و گریه کردم، که چرا ما... بعد گفتم لیاقتى مى‏خواهد، مهدى مرد بزرگى بود، خیلى حق بر گردن ما داشت و خیلى به ما آموزش داد و رساله یاد مى‏داد، به امید اینکه به یادش باشیم و به او بپیوندیم.

 

 شهید سعید ابوالاحرارى

 داغ سعید واقعاً غیر قابل تحمل بود، ولى همچون داغهاى دیگر تحمل شد و صدایى برنیامد و ما ماندیم با آن همه درد گناه و دورزى از خدا. امروز بیش از هر روز خود را گناهکار مى‏بینم که چگونه روحهاى پاک به نزد خداوند بارى تعالى مى‏روند و ما نشسته و حسرت آنها را مى‏خوریم. سعید با آن همه مظلومیت و کمى حرفش از او یاد نگرفتیم که چگونه باشیم.

 باید گفت که او چگونه در برابر دشمنان مى‏ایستاد و چگونه درس مى‏خواند! از او نمى‏دانم چه بگویم و چه بنویسم که واقعاً زبانم قاصر و قلم شکسته و نمى‏توانم حق او را بیان کنم.

 

 شهید حبیب روزى‏طلب

 بارى بارهاى غم بر دلم نشسته و حبیب هم رفت، حبیبى که سالها با او سر کرده بودم، این رفتن او باعث شد که به خود آییم که چکاره‏ایم و چه مى‏کنیم و کجاییم!

 

 شهید کوهى

 امروز ختم یکى از برادران به نام کوهى مى‏باشد که شهید شدند و به رحمت ایزدى پیوستند. کاش از غفلت درمى‏آمدیم و کمى مى‏فهمیدیم و بعد از یک و چند روز دوباره محاسبه مى‏کنم در حالى که در جبهه باید مداوم محاسبه کنم.

 

 رسول و بررسى گناهان و راه جلوگیرى از آنها

 از گناهان چشم و زبان چه بگویم که هرچه انسان از بدبختى نصیبش مى‏شود از این دوتاست.

 حالا فکر مى‏کنم قبلاً همه چیز یا اکثر چیزها را از خودم مى‏دانستم، فکر مى‏کردم که خودم تدبیر مى‏کنم، ولى حالا مى‏فهمم که انسان چى مى‏باشد که «من و من» کند.

 امّا مگر شیطان اجازه و امان مى‏دهد که ما فکر کنیم و غافل نباشیم، سعى کنیم خالص باشیم براى او، براى او کار کنیم فقط، ببینیم این کارى که کردیم فقط براى او بوده یا نه؟ ببینیم تا حالا چقدر براى خدا، بدون فکر دیگرى کار انجام دادیم، من فکر مى‏کنم هیچى...

 خدایا از ما راضى بشو و ما را در جوار رحمتت جاى ده و ما را از شهدا قرار بده.

 کاش غفلت نداشتم و قدر وقت خودم را مى‏دانستم و کاش فکرى براى کشتن نفس خودم مى‏کردم.

 در این مدت زیاد خوابیدم، زیاد خوردم و زیاد حرف زدم، باید این سه مسأله کاملاً رعایت شود، اگر بى‏دقتى شود، خداى ناکرده نمى‏توان به آن هدف نهایى رسید.

 هرچه از آرزوهاى دنیا برآورده شود مثل چیزى است که تشنه‏تر و گرسنه‏تر مى‏شود و دنیا آخر ندارد، مگر هلاکت، سعى شود که به اندازه بودن در دنیا از دنیا توشه برداریم.

 اشکال دیگر اینکه فقط عیب دیگران را مى‏بینم و به آنها تذکر مى‏دهم، حسن آنها را نمى‏بینم و عیب خودم را فراموش مى‏کنم.

 

وصیت نامه

شهید رسول گلبن ‏حقیقى

 

 «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلیمٍ × تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ × یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ یُدْخِلْکُمْ جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً فی جَنّاتِ عَدْنٍ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ» سوره صف، آیات 10 - 12.

 با سلام و درود بر همه انبیا و صالحین و شهدا و سلام و درود بر امام زمان و ائمّه طاهرین و نائب امام زمان یعنى حضرت آیت‏اللَّه العظمى الامام خمینى که جانم به فدایشان باد، وصیتنامه خود را شروع مى‏کنم.

 اول شهادت به یگانگى خداوند که پروردگار عالمین است و شهادت بر نبوت خاتم انبیاء محمّد(ص) و معتقد هستم که روز رستاخیز حق است و مرگ حق است، آن روز همه زنده خواهیم شد.

 و اعتقاد دارم که ائمّه طاهرین(ع) اول آنها حضرت على(ع) و آخر آنها حضرت مهدى(عج) مى‏باشند و پیرو خط نائب امام زمان حضرت امام خمینى هستم، انشاء اللَّه.

 و امّا بعد،

 من به امید اینکه بتوانم به لبّیک امام حسین(ع) در صحراى کربلا و لبّیک امام خمینى در کربلاى ایران پاسخ دهم با خدا تعهد کردم که تا پاى جان و مال و... در برابر کفّار ایستادگى نمایم تا بتوانیم دوباره اسلام را زنده نماییم و باز امیدوارم که اگر لیاقت پیدا کنم (که ندارم) شهید شوم ولى مى‏ترسم که خداوند و امام حسین(ع) به لبّیک حقیر سراپا تقصیر «لالبّیک» گفته و باز برگردم و گناه کنم و در گرداب گناه غوطه‏ور شوم و غافل از آن جهان باشم.

 با امید دیدار او به در خانه او رفتم تا چه پیش آید، آیا کسى جواب مى‏دهد یا نه یا بگویند که برو با آنها که تا به حال بودى بگذران.

 

 اى خدا این وصل را هجران مکن               سرخوشان عشق را نالان مکن

 نیست در عالم ز هجران سخت‏تر            هرچه خواهى کن ولیکن آن مکن

 

 خدایا سراسر عمرم را گناه کردم، چه گناهى که باعث غضب تو شدم و باز دست بردار نبودم،

 خدایا تو خواستى من به جبهه آمدم و به در خانه‏ات سکنى گزیدم، چه کنم؟ کجا بروم؟ مگر غیر از تو کسى را دارم؟

 خدایا کمک کن که گنه‏کارم و به همین علّت آمدم. مى‏دانم که اگر شهید نشوم شاید به عذاب و عقوبت تو گرفتار آیم، مى‏دانم که هرچه بمانم جز غفلت و گناه چیز دیگرى نیست،

 خدایا آمده‏ایم که تا زمینه ظهور امام زمان را با خون خود در جهان فراهم کنیم که مهدى عزیز زودتر به خونخواهیمان قیام نماید و همه با هم مى‏گوییم که:

    «آنقدر شهید میدیم تا آقامون مهدى بیاد»

 و با آمدن او دنیا گلستان شود و عاشقان به وصالشان برسند.

 چون تذکر و امر به معروف و نهى از منکر لازم است بهتر است چند تذکر دهم:

 1 - از خودخواهی ها و خودطلبیها و خودپسندیها در هر کار و همیشه بپرهیزید و خدا را به یاد آورید که از چه شما را ساخته و به کجا مى‏برد؟

 2 - یاد خداوند بارى تعالى را فراموش نکنید، ذکر خدا، مستحبات و نماز با حضور قلب را فراموش نکنید و سعى کنید در دعاى کمیل و زیارت اهل قبور و نماز جمعه شرکت نمایید.

 3 - در خانه ائمّه اطهار مخصوصاً حسین(ع) را ول نکنید و با متوسل شدن به آنها هرگونه سیاهى را از دلهایتان بزدایید، در مجالس روضه‏خوانى شرکت کنید و ما را از یاد نبرید تا انشاء اللَّه (اگر سعادتى بود) ما هم در مجالس ائمه در بهشت به شما دعا نماییم.

 4 - انقلاب ما انشاء اللَّه با کمک و کوشش همه برادران به جهان صادر خواهد شد و زمینه‏ساز ظهور مهدى(عج) خواهد بود. پس توجه کنید که مهدى عزیز در انتظار شماست و شما هم در انتظار مهدى(عج) پس جهاد کنید و کوشش کنید که با یارى خدا اسرائیل، عراق و آمریکا را نابود سازیم.

 5 - از امام خمینى اطاعت محض داشته باشید و سعى نمایید که در همه موارد از ایشان اطاعت کنید و پشتیبان ایشان باشید.

 6 - از آیت ‏اللَّه منتظرى به شدّت حمایت نمایید که ایشان تنها کسى است که شایستگى رهبرى امّت را بعد از امام دارا است و با مخالفانشان به شدّت برخورد نمایید.

 7 - از همکارى با گروههایى که مورد تأیید رهبرى نیستند خوددارى نمایید، برادران سعى نمایند که وارد تشکیلاتى که روحانیت در آن نقش ندارد نشوند.

 8 - کوشش و فکر شما رضاى خداوند باشد و توجه به رحمت او داشته باشید که اگر بخواهید هرچه باشد به شما مى‏دهد.

 9 - به برادران مسلم در سراسر جهان توصیه مى‏نمایم که وحدت خود را تحت رهبرى امام خمینى حفظ نمود، و با سران جائر دولتها حساب شده به مبارزه بپردازند.

 10 - از برخورد بد با مردم و دوستان و همکاران حتماً بپرهیزید و یاد داشته باشید که شما الگوى یک قسمت از مردم مى‏باشید که در صورتى که خلاف کنید مردم را به آن قشر از مردم بردین مى ‏کنید. اگر کسى را منحرف مى‏دانید او را طرد نکنید، اول با او صحبت کنید شاید نفهمد و یا نداند واقع امر را (اتمام حجت نمایید) بعد در صورت لزوم طرد نمایید از بدبینى‏ها و سوءظنها در این موارد حتماً بپرهیزید. سعى نمایید که با همه (مگر آنان که مخالف خط امام و اسلام هستند) خوب باشید و خوب برخورد نمایید، سعى کنید افراد را به خودتان و خط امام و اسلام جذب نمایید، سعى کنید افراد را به خودتان و خط اما و اسلام جذب نمایید، نه دفع، البته انسان باید قوّه دافعه داشته باشد نه اینکه همه را طرد نماید و در این مورد هرچه ضربه مى‏خوریم از برخورد بد خودمان است.

 11 - سعى نمایید مسائل جزئى که بین خودتان است با خوبى و خوشى حل نمایید و نگذارید به جاهاى باریک بکشد.

 12 - به خدا توکل کنید و از یاد او غافل نشوید.

 13 - قدر استاد بزرگ آقاى حجةالاسلام و المسلمین حاج سیدعلى‏ محمّد دستغیب را بدانید و از اوامر ایشان پیروى نمایید، که ایشان نماینده واقعى و حقیقى مردم و امید امام و امّت در فارس مى‏ باشند.

 14 - در صورت امکان سه جلسه ختم صلوات در خانه برگزار کنید که در این مورد نذر کرده‏ ام.

۲۶ مهر ۱۳۹۴ ۱۲:۰۵