زندگی نامه
شهید والامقام رسول گلبن حقیقی
دوران کودکى
او به سال 1337 در روز عید مبعث چشم به جهان گشود. او را به خاطر همین روز «رسول» نامیدند و نزدیکان او اینطور تعریف مىکنند که در هنگام تولّدش بوى عطر عجیبى را استشمام کردند.
خانهاى که او در آن متولّد شد کانونى بود حسینى و از دیوارههاى آن زمزمه «حسین، حسین» شنیده مىشد.
این محفل نهال فطرتش را سیراب نمود و با نوا و ندبه پدر و مادرش بود که آقایش را شناخت و با نام حسین(ع) آشنا شد.
دوران نوجوانى
با تربیت پدر و مادر که الهام آنها از ائمّه معصومین(ع) بود قدم به نوجوانى گذارد که از صفات بارز آن دوران سکوت، حجب و حیاى عجیب او بود، سخن و پاسخش چون حکیمان گزیده و اعمال و روحش «تواصى بالصبر» بود. چون در هنگام بیمارى و سختى تحمّل عجیبى داشت این موضوع او را تمایزى محسوس نسبت به سایر نزدیکانش مىبخشید. به همین خاطر بود که برخورد او با پدر و مادر و بالعکس قابل تحسین و تعجّب بود. از محاسن دیگر او خضوع، تواضع، جدّیت و نظم در همه امور و خلاصه تقیّدش را به مسجد و تقوا در تصمیمگیرى مىتوان ذکر کرد.
رسول از کوچکى مقیّد به خواندن نماز و گرفتن روزه و بود و مادرش در این مورد مىگوید: «در سنّ 12 سالگى درخواست مىنمود که سحرها جهت گرفتن روزه مرا بیدار کنید و یک شب در ماه رمضان که او را بیدار نکردیم بدون خوردن سحرى روزه گرفت و گفت: اگر شب دیگر بیدارم ننمایید، چنین خواهم کرد».
از آنجا که روح وسیع و تشنه رسول خواستار دریایى از معنویت بود در آن هنگام وارد مسجد قُبا (آتشیها)، این سنگر شهیدان و شهیدپروران گردید و با پیر و مراد خویش حضرت آیت اللَّه حاج سیّدعلى محمّد دستغیب آشنا شد و در این باره مادرش چنین مىگوید:
«بعد از هدایت خدا و الطاف امام زمان و رهبرى امام خمینى، مربّى و پرورش دهنده رسول را مىتوان حضرت آیت اللَّه حاج سیّدعلى محمّد دستغیب نامید که ایشان نقش به سزایى در تربیت رسول ایفاء نمود و قبل از انقلاب زمانى که رسول کودکى بیش نبود در خانهاى پشت آستانه هر هفته برایشان جلسه تفسیر قرآن مىگرفت و بعد هم رسول هر شب و هر ظهر به مسجد آتشیها که محلّ پرورش و تعلیم و تربیت جوانان و کانون مبارزه بر علیه طاغوت بود، مىرتفو و او یکى از شاگردان با اخلاص آقاى دستغیب بود که بیش از حدّ و از همه بیشتر به ایشان عشق مىورزید و آخرین دفعه شاید از هدفهاى مرخصى او از جبهه دیدار با آقاى دستغیب بوده و درخواست من از همه مردم و جوانان و نوجوانان این است که بیشتر به مساجد و مخصوصاً این مسجد روى آورده و از وجود پربرکت این استاد و مرد خدا بیشتر استفاده بنمایند و با خالى ننمودن سنگرش (مسجد آتشیها) راهش را هر چه بیشتر ادامه دهند».
تا اینکه به سربازى رفت. آن دوران را در یکى از قریههاى محروم و دورافتاده سیستان و بلوچستان به تدریس سپرى نمود. آن هم نه تدریس عقاید و اوهام پوسیده غربى، بلکه او رسولى بود که به مِثل شمعى محرومین آن دیار را پروانهوار به گرد خود جمع نمود و پیام اسلام را در آن ایّام اختناق طاغوت بر روح معصومشان نگاشت. با آن خاکنشینان هملباس شد تا شکافى میانشان حس نشود. رسول محبوب آن اهل شده بود و در آن بىآبى و بىبضاعتى و اوج محرومیت همراه آنان بود.
اهالى آن محل در حدّ اعلاى محرومیت به سر مىبردند و رسول درباره آنها چنین مىگوید:
«خوراک آنها نان و خرما و خانه آنها از شاخههاى خرما و آب خوردنشان از چاهى بود که هر از چند مدّت آب آن به وسیله مارهاى سمّى مسموم، و چندین نفر از آنها مىمردند».
و منزلگاه و پناهگاه او تنها مسجد آن دیار بود. از آن سالى که او از آن دیار وداع کرد، تا کنون نامههاى صمیمانه عزیزان از آن وادى مىرسد.
و حال باید به ساکنین آن دیار بگویند که رسول در دنیاى ابدى سکنا گزید...
و هنگامى که حرکتهاى انقلاب اسلامى به اوج خود رسید او در این برهه از زمان خاموش بودن هر انسانى را ننگ مىدانست و براى ایفاى رسالت، بیانات سرنوشتساز و تاریخى امام را که از نجف مىرسید به گوش جان پاسخ گفته و با همگامى دوستانش در نشر و پخش اعلامیه و سخنان آن مرجع تقلید سعى و تلاش به سزایى نمود که بعضاً موجب به خطر افتادن جان او مىشد.
بعد از پیروزى انقلاب قدم به دانشگاه (رشته فرهنگ اسلامى) تربیت معلّم گذاشت، امّا روح پاک و بىآلایش رسول و تربیت اسلامى او با جوّ فاسد دانشگاه نمىساخت، دانشگاهى که به یمت سیاستهاى عناصر غربگرا و شرقباوران تبدیل به پایگاههاى ضد انقلاب در ایران شده بود و او در این تنگنا چنین گفت:
«هنوز صداى گرم شکنجه شدن زندانیان زمان طاغوت را مىشنوم و هنوز چشمان شهیدان را در چشمانم احساس دارم که باید بیش از این کار مىکردم و بکنم. این ریشهها و میوههاى انقلاب را و این پیشگامان جاودان هنوز هم زندهاند، کوشش چنان باید باشد که رضاى خدا بر رضاى خلایق و هواى نفسانى ترجیح داده شود. امیدم این است که در راهى قدم بردارم که راه شهداى راستین انقلابمان است. اکنون بهاران با آن همه زیبایىهایش هرگز و هرگز صفا ندارد. باید تا آخرین قطره، قطره خونمان بر راهشان بایستیم. خدایا، تو ما را بر این راه موفّق بدار».
با این قصد و نیّت با همگامى و همکارى دوستانش در انجمن اسلامى دانشگاه تربیت معلم در قضیه انقلاب فرهنگى نقش به سزایى ایفا نمود و با وجدانى بیدار، تنها خواستار دانشگاهى بودکه در شأن جمهورى اسلامى و پاسخگوى خونهاى ریخته شده شهدا باشد.
چون جنایات گروههاى خائن و وابسته به استکبار جهانى را در سطح دانشگاه و جامعه مشاهده و با آنها به مبارزه برخاسته بود. پس از تعطیل دانشگاهها وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامى که مورد حمله آن کوردلان و مورد تأیید مقام رهبرى و به مثابه بازوى ولایت فقیه بود گردید و به عضویت آن نهاد در آمد و در ریشهکن کردن آن خودفرورفتگان خودفروختگان طورى عمل نمود که شرّ آنان را از سر اسلام و دست جنایتکارشان را از دامن امّت حزباللَّه کوتاه نمود و همچنین از آغاز ورود در تطهیر روح و خودسازى و سعى بر مطیع بودن سپاه از مقام ولایت فقیه تأکید داشته و دائماً فرمان شرعى امام دال بر عدم وابستگى برادران سپاه را به سازمان و گروه و دسته خاصّى یادآورى و در اجراى آن پافشارى مىنمود.
تا اینکه او براى محدود نمودن هجر خود با معشوق به جبهه قدم گذاشت و بعد از مدّتى در تنگه چزّابه مجروح شد و مدّتى در بیمارستان اصفهان بسترى بود و تا چندى هیچ به خانه به جهت صبر و استقامتى که داشت اطّلاع نداد؛ زیرا که او درس آموخته مکتب حسینیان بود.
بعد از مدّتى به دیدار امام شرفیاب شد. او تجلّیى از نور خدا را دید و ملتهبانه به دیدگانش نگریسته و خود را سبکبال نموده از آن سفر چنین مىگوید:
«چند لحظه به چشم امام نگاه کردم او هم نگاهم کرد، چه چشمانى و چه جذبهاى! خیلى رؤیایى بود! به او گفتم امام دعایمان کنید! حالا درست نمىدانم امام متوجّه شدند یا نه! هرچه بود سعادتى بود گذشت».
پس از رسیدن به نزد پیر دهر، قلب سلیمش او را دیگر از یاد خدا و گناهان و مرگ غافل نمىنمود که خود چنین گفته:
«ربّنا ظلمنا أنفسنا و ان لمتغفر لنا و ترحمنا لنکوننّ من الخاسرین، بیش از همه به گناهم فکر مىکنم و با این بار گناه مىترسم وارد جهنم بشوم. فکر مىکنم که ائمّه و اولیاء اللَّه شب تا صبح گریه و ناله مىکردند و از این مىترسیدند که به بهشت نروند، ما که این همه گناه کردیم و همیشه غافل بودیم چه باید بکنیم و چه بگوییم؟ آیا مىتوانیم سرمان را در آن دنیا جلو انبیاء و اولیاء بلند کنیم و بگوییم کسى هستیم؟ من احساس مىکنم تنها ماندم، همه به جبهه رفتند و ما ماندیم. همه رفتند به اعلى درجه رسیدند، ما ماندیم و گناهانمان. حال به انتظار بازشدن آن در بزرگ هستیم که از آن در (باب الحسین) بگذریم و برسیم به لقاءاللَّه و دل را به اقیانوس رحمت خداوند بستهایم و این، دلدارى و آرامش به ما مىدهد. خدایا من از خود اطمینان ندارم، تو خود کارى بکن».
حالات رسول آنقدر رو به تکامل رفته که براى خانواده او مخصوصاً مادرش محسوس بود. مادرش نقل مىکند:
«او راز و نیاز با خدا را مخصوصاً شبهاى جمعه قطع نمىنمود. شبهاى جمعه بعد از دعاى کمیل مسجد آتشیها به حرم مطهر حضرت احمد بن موسى(ع) رفته و در آنجا زیارتنامه را خوانده و بعد به دیدار دومین شهید محراب حضرت ایت اللَّه شهید دستغیب مىرفت و به احیا مىنشست و صبح بعد از آمدن به خانه مضغول خواندن دعاى ندبه مىشد و بعد با کمى استراحت غسل جمعه کرده و به زیارت شهدا مىشتافت و از آنجا به نماز جمعه مىرفت و باز هنگامى که همه مشغول استراحت و صبحت کردن بودند او به اطاق خود مىرفت و در آنجا با خواندن قرآن و دعا با خداى خویش خلوت مىنمود و آثار عبادت از نور صورت و سجدهگاه او معلوم بود. در کارهاى منزل مرا یارى بسیار مىکرد و همیشه از من طلب حلالیت کرده و از زحمات من قدردانى مىنمود و به صراحت مىتوان گفت که رسول گذشته از فعل حرام هیچگاه حتّى عمل مکروهى از او سر نزده».
آخرین مرتبه که براى خلاصى از اینجامعه که سلولى بیش براى او نبود به جبهه رفت. نزدیک به یک سال با خاطراتى که ذکر و معنایش در صفحات اوراق نمىگنجد بطول انجامید. رسول در این مدت در دانشگاه الهى (جبهه) تحصیلات معنوى خود را با سلاح خوف و امید به کمال رساند و ریاضتهاى روحانى و جسمانى او بر صفحه صورت خواندنى بود و هر بینندهاى حقیقت توحید را در او میخواندو جذب این چهره مىشد. با اینکه لیاقت و استطاعت به سزایى داشت هیچگاه مسؤولیت و فرماندهى را پذیرا نبود مگر به ضرورت اقتضا؛ زیرا این سیره خلیفههاى خداوند در زمین است که دنیا و مقام را به پشیزى بها نمىدهند. در آن هنگام رسول شدیداً مقیّد به نماز شب خواند بود. در خلوت و سیاهى شب به کنارى دور از دوستان رفته و با دست تضرّع که به سوى محبوب دراز مىنمود با سرپنجه رجا، لباس ظلمت را مىدرید و در دریاى نور غرق مىشد.
در یکى از نیمه شبها کنار مراد به نماز ایستاد، سنگر حال و هوایى پیدا کرده بود که هر کس تا آن زمان نماز شب نمىخواند مشتاق شد، دیدگان رسول به مثل ابر بهارى از خوف خدا اشک مىبارید.
دیگر رسول میوه رسیدهاى بود که باغبانش باید او را از این سرا بیرون مىبرد.
بعد از این ایام که گذشت به شیراز عزیمت نمود. آنگاه اولین و آخرین خواسته را با پدر مطرح نمود که بگذارید خود و مادرم به مشهد الرضا(ع) برویم. پدر که مجذوب حالت روحانى فرزند شده بود، بىدرنگ خواسته وى را اجابت نمود.
امّا چرا رسول تقاضاى این سفر نمود؟
آیا در این سفر چه حکایت است؟
آیا نمىخواست در محفل رضا، رضایت معشوق را جلب کند؟!
آیا نمىخواست مادرى که زحمت به پایش کشیده بود در محفل رضا او را راضى کند؟!
- بلى او بخاطر پاسخ به تمام این سؤالات رفته بود.
مادر چنین مىگوید:
«در طى سفرهایى که به مشهد رفته بودم باروحترین سفر بود. با تأکید او مرتّب به حرم مىرفتم، و او این را مىگفت: مادرم، اگر قصور و خطایى از من دیدى ببخش!
مادرم، اگر زمانى صدایم ناخودآگاه بر روى شما بلند شد، مرا ببخش!
مادرم، اگر فرزندى مطیع و فرمانبر نبودم، مرا ببخش!
مادرم، در این مشهد مقدس دعایم کن شهید شوم!
و من در جوابش چنین مىگفتم: من دعا نمىکنم که شهید شوى، بلکه دعا مىکند که خدا هرچه صلاح توست، مقدّرت گرداند. ولى او در جوابم مىگفت: نه، حتماً باید دعا کنى که شهید شوم، چون روز قیامت برسد بزرگان در مقابل حساب خداوندى زانوهاى آنها سست مىشود و تو اگر مىخواهى شفیعى در آن دنیا داشته باشى، دعا کن که شهید شوم».
اینک چه صحنهاى است؟
آیا که وداع على اکبر از مادر است؟
یا اسماعیل از هاجر؟
- هرچه هست امتحانى است که حضرت رب ممتحن است.
زمانى که براى آخرین بار به شیراز رسید عملیات والفجر 2 آغاز شد. با اینکه 3 روز بیشتر فاصله به مراسم عقد ازدواجش نبود آتش شوق شهادت در روحش زبانه کشیده بود و این اجازه را به خود نمىداد تا نظارهگر تدفین دوستان باشد.
رسول نمىتواند که بماند، مىرود تا پیام خون بگذارد، چه ثابت است که در تاریخ رنگ خون ثابتترین رنگهاست، عارفى که اینک عاشق شده، نه براى سوختن و فدا شدن، که براى پرتو افکندن و فنا شدن...
جاى درنگ نیست، ماندن مذلّت است، رفتن سعادت، ماندن پژمردن است و رفتن شکفتن، رفتن حرکت است، هجرت است، معراج است، کوچ به پهناى ابدیت، معراجى از خود تا خدا.
صبحگاهى از کانون خانواده خداحافظى نمود. هنوز از دیواره خانه صداى حسین، حسین مىشنید، او این زمزمه را نمود که از کجا معلوم است بتوانیم از پل صراط بگذریم، ولى امید به خدا، شفاعت امام حسین(ع)، اولیاء، دوستان و شهدا داریم.
هیچ کس جلودارش نبود. رسول به جبهه آمد. دوستى مىگفت:
«در تاریکى شب شخصى را دیدم قدمهایش گویاى پرواز بود، سریعتر از همه مىرفت، او رسول بود، او با روحانیتى جاذب آماده رزم شد».
در سردترین هوا با روحى آتشین وضوى دیدار محبوب گرفت، شرارهاى که کنون سرکشیده، تا ظلم و بیداد، فقر و جهل، دروغ و نیرنگ، همه و همه را یکجا بسوزاند، کاخ سفید و کرملین یزیدیان به خون سرخ کند ویران...
رسول نمىتواند که بماند، رسول مىرود تا حسین بماند، رسول مىرود تا رسول(ص) بماند.
در واپسین تهاجم ظلمت مردى شهابگونه به خاک افتاد. فوارههاى خون زلالش چون ساقههاى نور، در آسمان تلألؤ نمود. عزیزى که کولهبار شرف را در روزگار سلطه شیطان همچون امانت اللَّه بر دوش همّت خود داشت و مصداق «السابقون السابقون» شد. او آیات سوره الواقعه را -که هر شب مىخواند- بر گوشت و پوستش اثر داد و در آخرین صباح از زندگانیش به رسم مداومت بر «زیارت عاشورا» با مولاى خویش حسین(ع) سخن مىگفت و مقدّمه رفتن در جوار حسین(ع) را فراهم مىکرد و در سجده آخرینش و با گفتن: «اللّهمّ ارزقنی شفاعة الحسین یوم الورود» اذن ورود به باب الحسین را گرفت.
رسول عارف محبّى که با حبّ حسین قطرات خونش براى وصال محبوب بر بلندیهاى حاج عمران ریخته شد، و چه زیبا معشوق (خدا) او را به تنگ کشید و بر پیکرش بوسه زد، یعنى،
دستانش: که دست نیاز و تضرع به سوى رب،
سرش: که در او هواى دوست،
پایش: که در سبیل خدا،
و قلبش: جایگاه نور قرآن،
زیرا به این موضعها توسط عدو تیر و ترکش اصابت نموده بود.
روح عطظان رسول که طایر مقام شهود بود به یارى مرادى به مطلوب رسید؛ که او «حضرت آیتاللَّه سیّد علىمحمّد دستغیب» را خضر و طائر قدس مىدانست.
همّتم بدرقه راه کن اى طائر قدس که دراز است ره مقصد و من نوسفرم...
ترک این مرحله بىهمرهى خضر مکن ظلمات است بترس از خطر گمراهى
و آخر الامر او در شب جمعه 62/5/7 در یک مرحله از عملیات افتخارآفرین والفجر 2 در منطقه حاجى عمران به درجه رفیع شهادت نائل و بدن مطهرش بعد از چند روز به دست آمد و در همان عزادارى براى امام حسین(ع) با حضور یاران و خانوادهاش تشییع و به دست حضرات آیات سیّدعلى محمّد دستغیب و سیّد على اصغر دستغیب به خاک سپرده شد.
رسول و تهذیب و محاسبه نفس
محاسبه نفس
«حاسبوا أنفسَکم قبل أنتحاسبوا».
هر مسلمانى باید خود را هر شب به محاسبه کشد و اعمال خوب و بد خود را سنجش نماید.
رسول در مورد اعمال و کردار خود جدولى را تهیه نموده بود که در آن، اعمال و رفتار خود را با جزئیات نام برده و براى هر کدام امتیاز مثبت و منفى قرار داده و بعد از هر روز و هر هفته و هر ماه بعد از جمعآورى امتیازات خود را کنترل و محاسبه مىنمود.
کارهاى مثبت
1 - بى اعتنایى به دنیا 2 - یاد مرگ 3 - یاد شهدا 4 - بخشش در تمام کارها 5 - یاد امام زمان (عج - 6 - تفکّر قبل از صحبت 7 - تفکر قبل از نماز 8 - جلوگیرى از دروغ 9 - نماز قضا 10 - خواندن قرآن 11 - خواندن دعا 12 - تعقیبات نماز 13 - ذکر و تسبیح 14 - زیارت و دعاهاى روز 15 - نماز شب 16 - خشوع و اول وقت نماز خواندن 17 - رساله 18 - دوست داشتن خدا 19 - براى خدا کارکردن 20 - بسم اللَّه گفتن (یاد خدا - 21 - امر به معروف و نهى از منکر 22 - تعهد به عهد.
کارهاى منفى
1 - خشم 2 - غضب 3 - فکر مقام 4 - فکر شهوت 5 - حسد 6 - عیبجویى 7 - توکل بر غیر خدا 8 - نگاه شهوت 9 - دروغ 10 - تهمت 11 - پرخورى 12 - پرگویى 13 - حرف لغو (و خنده بىجا - 14 - غیبت 15 - پرخوابى 16 - تکبر و خودخواهى 17 - فخر و خودپرستى 18 - بداخلاقى 19 - ترس 20 - قهر کردن 21 - مسخره کردن 22 - لقب بد 23 - طعنه و سوءظن 24 - سخنچینى 25 - اذیت کردن مردم 26 - اهانت کردن 27 - سرزنش کردن 28 - بىاعتنایى کردن 29 - شماتت کردن.
طى برنامهاى مشخص حتماً باید با خدا قول دهم که این اعمار را انجام دهم:
- روزى هزار صلوات
- خواندن 2 حزب قرآن
- نماز سر وقت
- بعد از هر نماز، نماز قضا همان موقع خوانده شود
- قبل از اذان آماده شوم
- درس جامع المقدمات را حتماً بخوانم
- دروغ و غیبت نگویم، تهمت نزنم
- بدگویى و بداخلاقى نکنم
- اگر جواب لازم نیست، ندهم
- از کسى کینه به دل نداشته باشم
- نگاه خطا نکنم
- پهلوى کسى نروم که حالم خراب شود
- روزى یک بار باید محاسبه نفس نوشته شود
یا اللَّه کمک کن که اجرا نمایم
سؤالاتى از خود جهت خودسازى
1 - چقدر از لحاظ «انقطاع الى اللَّه» کار کردید و تلاش کردید؟
2 - زبان خود را تا چه حد نگه داشتید؟
3 - نمازها را چگونه خواندید؟ خصوصاً نماز شب!
4 - در کارها نیت را براى کى و چگونه انجام دادید؟
5 - تا چه حد توشه برداشتید؟ چقدر عمل صالح انجام دادید؟
6 - چه مطالعه کردید؟
7 - تا چقدر محاسبه کردید و چقدر خوف داشتید؟
8 - غرور و تکبّر و اطمینان از اعمالتان به چه حد است؟
پیشنهاداتى براى محاسبه نفس
1 - حساب کنید که روزانه چقدر پس انداز مى کنید (عمل صالح)
2 - محبت و یاد خدا و امام زمان، یاد شهیدان و شهادت
3 - 20 مرتبه در روز یاد مرگ، قیامت، چگونگى کار
رسول و یاد مرگ و آخرت و حسابرسى
باز به این فکرم هیچ در دست ندارم اگر بروم، چه مىشود؟ و آیا با شهدا محشور مىشوم؟ با چه بهانهاى...؟
کتابى از آقاى دستغیب مىخواندم، گفته بودند که روز قیامت مىگویند پرونده ات را بخوان و حضرت على(ع) فرمودهاند که کارى بکن که روز قیامت بتوانى پرونده ات را جلو همه بخوانى.
خدایا، آن روز چه دارم بگویم؟ خدایا تنها امیدم تو هستى.
رسول و کار براى خدا
خدایا تو مىدانى که من خیلى کارها را از خودم مىدانم و به این علت و علتهاى دیگر از یاد تو غافلم، از تو ناامید نیستم، امیدوارم که بتوانم به شهادت برسم ولى شهادت کجا و من کجا؟ مگر چه کردم که لایق چنین باشم... اگر تو دستم را نگیرى اگر کمک نکنی چه کنم و به که پناه ببرم. اى خدا رفتن و نرفتن، آمدن و نیامدن به سوى تو و در اختیار توست، خدایا تو درد دلم را مىدانى و مىبینى، بهتر از همه ما، عطا کن، عطا کن هر آنچه به دیگران عطا کردى.
رسول و توجّهش به امام
1 - امام 50 سال است که نماز شبش ترک نشده نه در بیمارستان، نه در زندان، نه در تبعید و نه در وطن و نه در هواپیما.
2 - امام توجه اکیدى روى مستحبات دارد.
3 - در روز چندین نوبت قرآن مىخوانند، بعد از نماز صبح، قبل از ظهر و مغرب.
نوشته هاى رسول در مورد دوستان شهیدش
شهید مهدى فیروزى
این روزها موج ترورها بالا گرفته و هر روز یکى از بهترین بچههاى ما را مىگیرد و دیروز یکى دیگر از بهترین بچههاى واحد اطلاعات یعنى مهدى عزیز رفت، مردى عارف، مردى بزرگ.
همین چند روز پیش که بچهها به جبهه مىرفتند مىگفت: خدا، چرا ما باید پاهایمان درد بکند و لیاقت نداشته باشیم به جبهه برویم، من دلم برایش سوخت ولى حالا مىبینم که او لیاقت داشت و من نداشتم، نماز شبش هر وقت نگهبان بود ترک نمىشد، حتماً مىخواند، قرآن خیلى زیاد تلاوت مىکرد و این مأنوس بودن به قرآن و نماز علامت شهداست و مهدى قبل از صبحگاه و بعد از صبحگاه و قبل از نهارو عصر حتماً قرآن مىخواند، مثل اینکه قرار گذاشته بود روزى چند آیه قرآن بخواند، خیلى دلش براى اوضاع مىسوخت و همیشه به یاد خدا بود، براى جریان آقاى بهشتى خیلى ناراحت شده بود او بهتى بود، رفت و ما ماندیم و گناهانمان و غفلتهامان.
اما او حالا کجاست؟! بى او من چه کنم؟ زبانم قاصر است، او از بىنظمى خیلى بدش مىآمد و همیشه در کارهایش با نظم بود.
مهدى خیلى مظلومانه شهید شد، او هم اینجا مظلوم بود و هم آنجا و خیلى بىتکبر و متواضع، پاى تابوت او که رفتم بویش را احساس کردم مثل اینکه بوى عطرى که همیشه داشت بر تابو بود. سرم را کنار تابوت گذاشتم و گریه کردم، که چرا ما... بعد گفتم لیاقتى مىخواهد، مهدى مرد بزرگى بود، خیلى حق بر گردن ما داشت و خیلى به ما آموزش داد و رساله یاد مىداد، به امید اینکه به یادش باشیم و به او بپیوندیم.
شهید سعید ابوالاحرارى
داغ سعید واقعاً غیر قابل تحمل بود، ولى همچون داغهاى دیگر تحمل شد و صدایى برنیامد و ما ماندیم با آن همه درد گناه و دورزى از خدا. امروز بیش از هر روز خود را گناهکار مىبینم که چگونه روحهاى پاک به نزد خداوند بارى تعالى مىروند و ما نشسته و حسرت آنها را مىخوریم. سعید با آن همه مظلومیت و کمى حرفش از او یاد نگرفتیم که چگونه باشیم.
باید گفت که او چگونه در برابر دشمنان مىایستاد و چگونه درس مىخواند! از او نمىدانم چه بگویم و چه بنویسم که واقعاً زبانم قاصر و قلم شکسته و نمىتوانم حق او را بیان کنم.
شهید حبیب روزىطلب
بارى بارهاى غم بر دلم نشسته و حبیب هم رفت، حبیبى که سالها با او سر کرده بودم، این رفتن او باعث شد که به خود آییم که چکارهایم و چه مىکنیم و کجاییم!
شهید کوهى
امروز ختم یکى از برادران به نام کوهى مىباشد که شهید شدند و به رحمت ایزدى پیوستند. کاش از غفلت درمىآمدیم و کمى مىفهمیدیم و بعد از یک و چند روز دوباره محاسبه مىکنم در حالى که در جبهه باید مداوم محاسبه کنم.
رسول و بررسى گناهان و راه جلوگیرى از آنها
از گناهان چشم و زبان چه بگویم که هرچه انسان از بدبختى نصیبش مىشود از این دوتاست.
حالا فکر مىکنم قبلاً همه چیز یا اکثر چیزها را از خودم مىدانستم، فکر مىکردم که خودم تدبیر مىکنم، ولى حالا مىفهمم که انسان چى مىباشد که «من و من» کند.
امّا مگر شیطان اجازه و امان مىدهد که ما فکر کنیم و غافل نباشیم، سعى کنیم خالص باشیم براى او، براى او کار کنیم فقط، ببینیم این کارى که کردیم فقط براى او بوده یا نه؟ ببینیم تا حالا چقدر براى خدا، بدون فکر دیگرى کار انجام دادیم، من فکر مىکنم هیچى...
خدایا از ما راضى بشو و ما را در جوار رحمتت جاى ده و ما را از شهدا قرار بده.
کاش غفلت نداشتم و قدر وقت خودم را مىدانستم و کاش فکرى براى کشتن نفس خودم مىکردم.
در این مدت زیاد خوابیدم، زیاد خوردم و زیاد حرف زدم، باید این سه مسأله کاملاً رعایت شود، اگر بىدقتى شود، خداى ناکرده نمىتوان به آن هدف نهایى رسید.
هرچه از آرزوهاى دنیا برآورده شود مثل چیزى است که تشنهتر و گرسنهتر مىشود و دنیا آخر ندارد، مگر هلاکت، سعى شود که به اندازه بودن در دنیا از دنیا توشه برداریم.
اشکال دیگر اینکه فقط عیب دیگران را مىبینم و به آنها تذکر مىدهم، حسن آنها را نمىبینم و عیب خودم را فراموش مىکنم.
وصیت نامه
شهید رسول گلبن حقیقى
«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّکُمْ عَلى تِجارَةٍ تُنْجیکُمْ مِنْ عَذابٍ أَلیمٍ × تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ تُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ بِأَمْوالِکُمْ وَ أَنْفُسِکُمْ ذلِکُمْ خَیْرٌ لَکُمْ إنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ × یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ وَ یُدْخِلْکُمْ جَنّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ مَساکِنَ طَیِّبَةً فی جَنّاتِ عَدْنٍ ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظیمُ» سوره صف، آیات 10 - 12.
با سلام و درود بر همه انبیا و صالحین و شهدا و سلام و درود بر امام زمان و ائمّه طاهرین و نائب امام زمان یعنى حضرت آیتاللَّه العظمى الامام خمینى که جانم به فدایشان باد، وصیتنامه خود را شروع مىکنم.
اول شهادت به یگانگى خداوند که پروردگار عالمین است و شهادت بر نبوت خاتم انبیاء محمّد(ص) و معتقد هستم که روز رستاخیز حق است و مرگ حق است، آن روز همه زنده خواهیم شد.
و اعتقاد دارم که ائمّه طاهرین(ع) اول آنها حضرت على(ع) و آخر آنها حضرت مهدى(عج) مىباشند و پیرو خط نائب امام زمان حضرت امام خمینى هستم، انشاء اللَّه.
و امّا بعد،
من به امید اینکه بتوانم به لبّیک امام حسین(ع) در صحراى کربلا و لبّیک امام خمینى در کربلاى ایران پاسخ دهم با خدا تعهد کردم که تا پاى جان و مال و... در برابر کفّار ایستادگى نمایم تا بتوانیم دوباره اسلام را زنده نماییم و باز امیدوارم که اگر لیاقت پیدا کنم (که ندارم) شهید شوم ولى مىترسم که خداوند و امام حسین(ع) به لبّیک حقیر سراپا تقصیر «لالبّیک» گفته و باز برگردم و گناه کنم و در گرداب گناه غوطهور شوم و غافل از آن جهان باشم.
با امید دیدار او به در خانه او رفتم تا چه پیش آید، آیا کسى جواب مىدهد یا نه یا بگویند که برو با آنها که تا به حال بودى بگذران.
اى خدا این وصل را هجران مکن سرخوشان عشق را نالان مکن
نیست در عالم ز هجران سختتر هرچه خواهى کن ولیکن آن مکن
خدایا سراسر عمرم را گناه کردم، چه گناهى که باعث غضب تو شدم و باز دست بردار نبودم،
خدایا تو خواستى من به جبهه آمدم و به در خانهات سکنى گزیدم، چه کنم؟ کجا بروم؟ مگر غیر از تو کسى را دارم؟
خدایا کمک کن که گنهکارم و به همین علّت آمدم. مىدانم که اگر شهید نشوم شاید به عذاب و عقوبت تو گرفتار آیم، مىدانم که هرچه بمانم جز غفلت و گناه چیز دیگرى نیست،
خدایا آمدهایم که تا زمینه ظهور امام زمان را با خون خود در جهان فراهم کنیم که مهدى عزیز زودتر به خونخواهیمان قیام نماید و همه با هم مىگوییم که:
«آنقدر شهید میدیم تا آقامون مهدى بیاد»
و با آمدن او دنیا گلستان شود و عاشقان به وصالشان برسند.
چون تذکر و امر به معروف و نهى از منکر لازم است بهتر است چند تذکر دهم:
1 - از خودخواهی ها و خودطلبیها و خودپسندیها در هر کار و همیشه بپرهیزید و خدا را به یاد آورید که از چه شما را ساخته و به کجا مىبرد؟
2 - یاد خداوند بارى تعالى را فراموش نکنید، ذکر خدا، مستحبات و نماز با حضور قلب را فراموش نکنید و سعى کنید در دعاى کمیل و زیارت اهل قبور و نماز جمعه شرکت نمایید.
3 - در خانه ائمّه اطهار مخصوصاً حسین(ع) را ول نکنید و با متوسل شدن به آنها هرگونه سیاهى را از دلهایتان بزدایید، در مجالس روضهخوانى شرکت کنید و ما را از یاد نبرید تا انشاء اللَّه (اگر سعادتى بود) ما هم در مجالس ائمه در بهشت به شما دعا نماییم.
4 - انقلاب ما انشاء اللَّه با کمک و کوشش همه برادران به جهان صادر خواهد شد و زمینهساز ظهور مهدى(عج) خواهد بود. پس توجه کنید که مهدى عزیز در انتظار شماست و شما هم در انتظار مهدى(عج) پس جهاد کنید و کوشش کنید که با یارى خدا اسرائیل، عراق و آمریکا را نابود سازیم.
5 - از امام خمینى اطاعت محض داشته باشید و سعى نمایید که در همه موارد از ایشان اطاعت کنید و پشتیبان ایشان باشید.
6 - از آیت اللَّه منتظرى به شدّت حمایت نمایید که ایشان تنها کسى است که شایستگى رهبرى امّت را بعد از امام دارا است و با مخالفانشان به شدّت برخورد نمایید.
7 - از همکارى با گروههایى که مورد تأیید رهبرى نیستند خوددارى نمایید، برادران سعى نمایند که وارد تشکیلاتى که روحانیت در آن نقش ندارد نشوند.
8 - کوشش و فکر شما رضاى خداوند باشد و توجه به رحمت او داشته باشید که اگر بخواهید هرچه باشد به شما مىدهد.
9 - به برادران مسلم در سراسر جهان توصیه مىنمایم که وحدت خود را تحت رهبرى امام خمینى حفظ نمود، و با سران جائر دولتها حساب شده به مبارزه بپردازند.
10 - از برخورد بد با مردم و دوستان و همکاران حتماً بپرهیزید و یاد داشته باشید که شما الگوى یک قسمت از مردم مىباشید که در صورتى که خلاف کنید مردم را به آن قشر از مردم بردین مى کنید. اگر کسى را منحرف مىدانید او را طرد نکنید، اول با او صحبت کنید شاید نفهمد و یا نداند واقع امر را (اتمام حجت نمایید) بعد در صورت لزوم طرد نمایید از بدبینىها و سوءظنها در این موارد حتماً بپرهیزید. سعى نمایید که با همه (مگر آنان که مخالف خط امام و اسلام هستند) خوب باشید و خوب برخورد نمایید، سعى کنید افراد را به خودتان و خط امام و اسلام جذب نمایید، سعى کنید افراد را به خودتان و خط اما و اسلام جذب نمایید، نه دفع، البته انسان باید قوّه دافعه داشته باشد نه اینکه همه را طرد نماید و در این مورد هرچه ضربه مىخوریم از برخورد بد خودمان است.
11 - سعى نمایید مسائل جزئى که بین خودتان است با خوبى و خوشى حل نمایید و نگذارید به جاهاى باریک بکشد.
12 - به خدا توکل کنید و از یاد او غافل نشوید.
13 - قدر استاد بزرگ آقاى حجةالاسلام و المسلمین حاج سیدعلى محمّد دستغیب را بدانید و از اوامر ایشان پیروى نمایید، که ایشان نماینده واقعى و حقیقى مردم و امید امام و امّت در فارس مى باشند.
14 - در صورت امکان سه جلسه ختم صلوات در خانه برگزار کنید که در این مورد نذر کرده ام.