زندگینامه شهید بزرگوار
حاج محمّد حسین حامدی
شهید حاج محمّد حسین حامدی در 20 بهمن 1342 برابر با شب گرانقدر 25 رمضان در یک خانوادة مذهبی و فرهنگی متولّد شد. بیش از 25 بهار از زندگی را نیازمود و شهادتش در سحرگاه 22 خردادماه 1367 رخ داد.
در آخرین عملیات جنگ تحمیلی کمتر از چهل روز پس از شهادتش با پذیرش قطعنامة 598 جنگ پایان یافت. از همان ابتدای نوجوانی و مدرسه بود که با آشنایی با شهید بزرگوار محمّدتقی (مسعود) گلآرایش مسیر زندگیش عمیقاً با مکتب مبین اسلام گره خورد. شهید مسعود گلآرایش با برپایی جلسات قرآن و احکام در زیر سایة پربرکت پدر بزرگوارش مرحوم حاج محمّدرضا گلآرایش بسیاری از جوانان را گِرد خود جمع آورده بود. جمعی که علاوه بر اصول اعتقادات، احکام مبارزه با رژیم ستمشاهی را نیز میآموختند.
شهید حامدی سری پرشور و نترس داشت. خاطرات دوران انقلاب او هم اکنون بعید و ناباورانه بنظر میرسد. جوانی 15 ساله که با نصب بلندگو بر پشتبام خانه شعار مرگ بر شاه سرمیداد و در جنگ و گریزهای متعدّد با مأمورین شاه در شب میلاد حضرت مهدی(عج) در سال 1357 در درگیری با مأمورین ساواک از ناحیه سر و صورت مجروح شد. جمعی که شهید گلآرایش نظام داده بود، پس از انقلاب نیز با تشکیل پایگاهی در مسجد آقاباباخان همگام با مردم در تبلیغ و سازندگی انقلاب کوشیدند. جمعی که رفته رفته شهادت آنها را بر سر سفرة الهی نشاند. از اوّلینهای این جمعِ مسافر خود شهید مسعود گلآرایش بود و آخرین آنها نیز شهید حامدی.
حاج حسین پس از انقلاب اسلامی با پیشنهاد شهید گلآرایش وارد سپاه پاسداران شد و از طرفی مرحوم حاج محمّدرضا گلآرایش (پدر شهید گلآرایش) که سالها محضر عارف کامل حضرت آیت الله العظمی حاج شیخ حسنعلی نجابت(ره) را درک کرده بود واسطه شد تا شهید حامدی وارد حوزة علمیه شهید محمّدحسین نجابت شود و از همان زمان بود که جذبة محبت و لطف مرحوم آیت الله نجابت(ره) در شهید حامدی اثر کرد. شهید حامدی بارها در معرکة جنگ مجروح شده بود و حتّی دست راست ایشان بر اثر اصابت تیر کالیبر از کار افتاده بود و به خیل جانبازان انقلاب اسلامی پیوسته بود. امّا با این حال جبهه را فراموش نکرد و هر بار با شهادت دوستانش دلبستگیاش به آن دیار افزونتر میشد. حتّی آن زمان که با پیشنهاد، معرّفی و استخاره حضرت آیت الله نجابت(ره) اقدام به ازدواج کرد دل از جبههها برنداشت. حضرت آیت الله نجابت(ره) در سفرهای آخر ایشان نورانیت چهره و درونش را به او و دیگران متذکّر شده بودند. بعد از شهادت شهید مسعود گلآرایش مسؤولیت امور فرهنگی و بسیج مسجد آقاباباخان به او محوّل شد و شهید حامدی در سه پایگاه مهم یعنی جبهه، حوزة علمیه و مسجد فعالیت میکرد. امّا جنگ در رأس همة امورش بود. خود شهید نقل میکرد: کمتر عملیاتی بود که از زیر دستانش در میرفت و شاید همین امر مهم بود که بین او و تحصیل در حوزة علمیه فاصله میانداخت. به عبارتی میتوان گفت ایشان شاگرد محضر عرفانی حضرت آیت الله نجابت(ره) بودند تا درس و بحث علمی. همچنانکه آن عالم ربّانی بر محسّنات اخلاقی آن عزیز شیفته بودند و بارها ایشان را ستودند و بر روحانیت و پاکی روح ایشان صحّه گذاشتند. علاقه و احترام حضرت آیت الله نجابت(ره) به آن شهید عزیز نشان از صفای روح ایشان داشت و هرگاه در حوزة علمیه حضور داشت میهمان سفرة ایشان در حجره بود. شهید حامدی ده روز قبل از مراسم عروسی اش در آخرین سفر پس از استشمام عطر عملیات دل را به وصل یار بسته و در شب عملیات بیت المقدّس«7» به لقاء الله پیوست و برادران پاسداری که با او بودند نحوة شهادتش را چنین نقل میکنند: «حاجی به اهواز آمد و گفت یک ماه مرخصی میخواهم. از شهید شدن منصرف شدهام و میخواهم به مشهد بروم. بچّههای پرسنلی خوشحال میشوند که حاجی میخواهد به مرخصی برود. برگة مرخصی را حاضر میکنند، یک وقت حاجی متوجّه میشود که شب عملیات است. بلافاصله میگوید که میخواهم به عملیات بروم. به او میگویند حاجی نیروها رفتهاند. شما نه لباس نظامی دارید، نه اسلحه و به آنها نمیرسید و اصرار میکنند که به مرخصی بروید، امّا حاجی اصرار میکند که میخواهم بروم و میگوید: میروم و اولین نفر که مجروح یا شهید شد اسلحهاش را برمیدارم. حاجی خود را به گردانها میرساند و در ابتدای عملیات خمپارهای میخورد و ترکش به گردن حاجی اصابت میکند. یکی از برادران نقل میکند: حاجی را داخل آمبولانس گذاشتم با عجله حرکت کردیم. یک وقت حاجی با همان وضعیت رقت بار که خون از گلویش میآمد فرمود: برادران زحمت نکشید، عجله نکنید، من شهید میشوم. به بیمارستان نمیرسم. روحش شاد».
سلام و صلوات خداوند بزرگ و تمامی انبیاء و اولیاء بزرگوار به روح مطهّر و منوّر آیت حق حضرت آیت الله العظمی نجابت(ره) و تمامی شهدا مخصوصاً شهید بزرگوار محمّدحسین نجابت.
حضرت آیت الله نجابت(ره) با حضور در منزل آن شهید برای تسلاّی دل خانواده مطلبی را عرض نمودند که بسیار قابل اعتناست. ایشان فرمودند:
«چند شب قبل در خواب باغ باصفایی را مشاهده کردم با دو نهر جاری. یکی از شیر، یکی از عسل. شهیدان همه گرداگرد شهید آیت الله دستغیب نشسته بودند. در همین زمان حاج حسین وارد شدند و شهیدان به احترام، همگی برخاستند و حاج حسین به جمع آنها پیوست. فی الحال از خواب برخاسته و زمان خوابم را یادداشت کردم که هم اکنون آن را مطابق با زمان شهادت آن عزیز میبینم».
یکی از دوستان نقل میکند:
«در محل کار به بنده اطلاع دادند که برادر حسن حامدی با شما کار دارند. با تلفن صحبت کردیم. ایشان گفت که آقا (حضرت آیت الله نجابت(ره)) با شما کار دارند، حتماً بروید حوزه. گوشی تلفن را گذاشتم، اضطراب عجیبی تمام وجودم را فراگرفت. با خودم گفتم که بعدازظهر میروم. دیدم نمیتوانم و به هر کاری خودم را مشغول کردم اضطرابم برطرف نشد. جوری سرم آمد که مجبور شدم مرخصی بگیرم و به حوزه بروم. وارد حوزه شدم، به برادرم گفتم آقا با من چکار دارند؟ او گفت: نمیدانم. به اتّفاق تا نزدیکی درِ شبستان رفتیم. مثل اینکه آقا منتظر بودند. به محض اینکه به در رسیدیم حضرت آقا سر بلند نموده به بنده اشاره کردند که بیا تو. وارد شدم. به محض اینکه سلام کرده و نشستم، ایشان فرمودند ما شما را از خدا خواستیم و دوبار تکرار کردند که عرض کردم همینطور است. چشمم که به آن ولی مطلق الهی افتاد آن اضطراب زائل شد و آرام شدم. حضرت آقا بیمقدّمه فرمودند: «حاج حسین». فهمیدم که چرا این اسم را بردند. عرض کردم: «چشم». فرمودند: ایشان از خیلی از طلبههای حوزه سر هستند. برو همشیره را راضی کن هرچه بگوید قبول دارم. به ایشان عرض کردم دعا کنید. فرمودند: درست میشود انشاءالله. وقتی به همشیره گفتم سکوت کرد. فهمیدم رضایت دارد. فردا وارد حوزه شدم، آقا بلافاصله از آشپزخانه بیرون آمده مثل اینکه منتظر بودند، دستم را گرفتند و مرا بر روی صندلی نشاندند. عرض کردم: آقا قبول کرد. مثل اینک همة عالم را به ایشان یکباره دادند بقدری از این خبر مسرور شدند که وصف کردنی نیست.
روزی که جناب آقا برای عقد شهید حاج حسین به منزل تشریف آوردند بعد از اینکه خطبة عقد را با تأکید تمام خواندند وارد اطاق پذیرایی که شدیم بلافاصله بنده مشاهده کردم دیدم حضرت آقا صورت و گردن حاجی را غرق بوسه کردند و این کار را پشت سر هم تکرار میکردند و پشت سر هم میفرمودند: مبارک باشد...
پس از شهادت حاجی وقتی که بنده جسد مطهّر ایشان را مشاهده نمودم دیدم که ترکش درست به گردن ایشان اصابت کرده است». همین برادر نقل میکند:
«یک روز شهید عزیز حامدی به من فرمود: چقدر برای حضرت آقا مشکل است با آن همه معرفت از آسمان هفتم باید بیایند پایین تا با ما بتوانند صحبت و نشست و برخاست کنند.
درجای دیگر نیز فرمود: بدون اجازة آقا یکبار به جبهه رفتم با وجود اینکه ایشان فرموده بودند بدون اجازه نروید. وقتی که برگشتم خدمت حضرت آقا بلافاصله فرمودند حاجی خیلی نورانی شدهاید. کجا بودید؟...
شهید بزرگوار به بنده فرمود: بدون اجازه آقا رفتم آقا چنین گفتند. اگر با اجازه رفته بودم چه میگفتند؟
یکی از برادران نقل میکند: «در پادگان اهواز از کنار حاج حسین عبور کردم. یک وقت حاجی سر بلند کرد و گفت: «خدایا چاکرتیم». من از این حرف ناراحت شدم و این کلام را یک توهین میدانستم. در این فکر بودم که چرا حاجی با خدا اینجور صحبت کرد. شنیدم که حضرت آیت الله سید علیمحمّد دستغیب از شیراز به پادگان آمدند. نماز را با ایشان خواندیم. بعد از نماز ایشان ضمن سخنرانی فرمودند: «بعضیها چنان بر اثر معرفت با خدا رفاقت پیدا میکنند که میگویند: خدایا چاکرتیم». فهمیدم که من اشتباه کردم.
یکی از دوستان نقل میکند: «روزی در خدمت حضرت آیت الله نجابت(ره) نشسته بودیم، آقا فرمودند: سالی در حج میخواستیم نماز بخوانیم. برای هر کس استخاره کردیم جلو بایستد بد میآمد. آخرین استخاره را برای حاج حسین کردیم، بسیار خوب بود. به ایشان اقتدا کردیم. به لطف خداوند حال خوبی نصیب همه شد و حضرت آیت الله نجابت(ره) بارها با یادآوری این خاطره ایشان را از اولیاء الله مینامیدند».
یکی از دوستان نقل میکند:
«حضرت آیت الله نجابت(ره) در زمان حیات شهید حامدی فرمودند: ایشان حرارتش زیاد است.
آری، حضرت آیت الله نجابت(ره) بخاطر لطفی که به آن شهید بزرگوار داشتند متن حک شده بر مرقد آن عزیز را شخصاً تنظیم فرمودند و آن متن به قرار زیر است:
زیر شمشیر غمش رقص کنان باید رفت کآنکه شد کشته او نیک سرانجام افتاد
مرقد مطهر عالم بالله و خلیل روح الله و حبیب اولیاء الله و مؤمن بالله و برسول الله و بأولیاء الله، مخلص، متّقی حقیقی شهید فی سبیل الله حاج محمّد حسین حامدی ....