مزن تیشه بر ریشه خویشتن مکن کجروی و مشو راهزن
چه آگاهی از گریهء بر حسین ز ثارالله و حضرت ذوالمنن
هرآنکس که گریان شود بر حسین گناهش فرو ریزد از جان و تن
گلی روید از گریهء بر حسین که وی را نباشد خزان و فتن
خرد خام شد در ثواب بکاء ولی پخته شد قلب و روح و بدن
به یک قطره ایثار کردن ز چشم نماند به جا فسق و ذنب و محن
بود مدرک حکم در دین حق «چهار» اولش گفتهء «ذوالمنن»
دوم قول و تقریر فعل کسی که تطهیر وی محرز مرد و زن
سوم عقل و اجماع رابع شمر مدلّل شود حکم بی سوء ظن
ولی این دو هنگام فقدان حکم ز ربّ و نبی و وصیّ زمن
نیابی محل عقل و اجماع را اگر یافتی در کتاب و سنن
عمومات و اطلاق قرآن رب به اخبار مقطوع تخصیص زن
بزرگان و ارباب فنّ اصول نمودند قسمت خبر را به فن
یک واحد است و بسی پر شروط ز وضع روات و صفات کهن
تواتر بود وصف قسم دوم که شرطش فقط کثرت نقل فن
همین قسم هم نیز شد بر دو قسم بود لفظی و معنوی بی سخن
ببین راویان در حدیث بکاء همه متّفق بر بهشت عدن
بود جمله اخبار در دسترس قریب چهل، گوش کن دم مزن
نظر کن به این جمع و این اتّفاق بشوید گمان و دهد حسن ظن
که یک قطره اشکی چو از چشم ریخت ز بهر حسین اوست پاک زمن
اگر مهتری در امورات دین ببین رحمت اوست نی حسن ظن
چو مقطوع شد جنّت باکیان شود دزد و خمّار وَرد چمن
به قرآن بود قتل عمدی کبیر به گریه فروشد به خلد عدن
ببین کُشت موسی یک قبطیی خدایش ببخشود و شد مؤتمن
نظر را به باران رحمت فکن شود زنده هر وَرد در هر چمن
و یا آنکه در گریهء بر حسین شهید به خون غرقهء بی کفن
بود توبه و گریهء بر حسین خلوص حقیقی جدا ز اهرمن
ولیکن ضمان و حقوقات خلق بود فرض بر ذمّه بل قید تن
حقوقات هر نوع گر ذمّه داشت سقوطش به گریه نخواهد شدن
بود جای هر متّقی در بهشت به گریه شود متّقی و حسن
به هر قطره اشکی که از چشم ریخت شکوفا شود صد گل و یاسمن
ندانی که آن قطره خامش کند فروزنده، سوزنده، نار کهن
همین قطره رخشنده چون گوهری است درخشنده تر از سهیل یمن
ز هر قطره ای جنّتی بشکفد ز هر ناله ای ریزدت صد فتن
خوشا خاک و فرش مصیبت گهت بود دلگشا همچو مشک ختن
خوشا جویباری که از عشق او فرو ریزد از چهره و از ذقن
ندارند کوران ز نور آگهی که کودک نداند طلا را ثمن
ز پندار نا آگهان وا رهی چو بیرون شدی از خود و ما و من
«حسینا» به عشق تو ما زنده ایم فدای رهت باد این جان و تن