یاد یار
حضرت آیت الله العظمی نجابت(قدّس سرّه)
۱۳۹۴/۰۷/۰۳
بیانات عارف کامل مرحوم آیت الله العظمی نجابت(قدّس سرّه) در وصف شهید آیت الله دستغیب(قدّس سرّه)
من با شهید دستغیب از سنّ 15 سالگى نهایت رفاقت را داشتم. روز به روز سبب بُرى (بى اعتنایى به اسباب) در او قویتر مى شد. یعنى غِنى رفته بود در دلش، مى فهمید آقایش عزیزترین آقا است. در تمام شیراز ایشان خلوصشان به آقاى خمینى از تمام علماء شیراز بیشتر بود. ایمان به خمینى، نه اینکه نون و آبش داغ شود. خلوصش به امام خمینى تمام اصل علم را تابع قرار داده بود. اینکه نوشته «من أطاع الخمینى فقد أطاع اللَّه». ایشان غَنىْ طبع و غَنىْ نفس و غَنىْ دل. چند مرتبه فرمود دیگر از پول خوشش نمى آید. تنها چیزى که دلم را خوش مى کند حرف خدا و خدمت به مؤمنین است. در اثر اهمّیت دادن ایمان به خدا و ایمان به مؤمنین.
حضرت شهید آیت اللَّه دستغیب از عنفوان جوانى تبعیّت از نیکان شهر را سرلوحه زندگى خودشان قرار داده بودند، یعنى دائماً ملزَم بودند دستورات مرجع دینى خود را فراموش نکنند، آن روزها جناب حاج سیّد علیرضا بزرگ این شهر بود در تقوى و علم، لذا مصاحبت ایشان را دائماً وظیفه خودشان مىدانست. آنچه از اهل علم متّقى در شیراز بود، ایشان در خدمتشان حاضر مىشدند و به راستى در تقوى به مرتبهاى رسیدند که در سنّ بیست و دو سالگى کتاب «صلاة الخاشعین» را نوشتند. در اثر این تبعیّت و قوى شدن روح تقوى، دو چیز در ایشان فوقالعاده شد: یکى یقین به خداوند تبارک و تعالى که دائماً حاضر و بیناست. در این مسأله ایشان بسیار امتیاز داشتند بر معاصرین خودشان، یعنى براى یقین هرقدر درجه قائل بشویم، خدا ایشان را موفّق به آن درجه کرده بود. این یقین رو به تزاید بود، لهذا در هر مجلسى که بنده با ایشان تلاقى داشتم، صحبت خدا و معرفت ائمّه طاهرین بود. شاید بنده بتوانم ادّعا بکنم مجلسى با ایشان نداشتم الّا آنکه راجع به یقین و خدا و معارف اهل بیت (علیهم السلام) در آن سخن به میان آید، ولو در یک روز دو مرتبه با ایشان تلاقى داشتیم در هر دو مرتبه یا آیه و کلمه و روایتى راجع به یقین پیش مىآوردند براى سخن گفتن، و براى شدّت تذکّر، لهذا در یقین به خداوند در عصر خودشان و در استان فارس منحصر بودند و آثار این یقین بود که مردم با جان و دل ایشان را دوست مىداشتند، آثار یقین بود که ریشه حقیقى اسلام را پیدا کردند، آثار یقین بود که از همان روز اوّل به حضرت مستطاب آیتاللَّه العظمى خمینى نهایت علاقه را پیدا کردند و از جان و دل مروّج ایشان شدند، به تمام معنى. حتّى اخیراً مقامات فوق العادهاى از آقاى خمینى نصیب ایشان شده بود. این بزرگوار مىفرمودند که آقاى خمینى سِیرهاى خودش را تمام کرده، پس از آنکه سیرش را تمام کرده، فعلاً از طرف حضرت احدیت و حضرت ولى عصر(عج) مأمور است به اصلاح جامعه و اصلاح مسلمین بالاخصّ اصلاح ایرانیان. و این معنى اخیراً برایشان معلوم شده بود. لهذا یقین ایشان موجب این شد که بفهمند ریشه حقیقى اسلام تبعیت از حضرت ولىالامر که الآن خداوند ما را متنعّم فرموده به حضرت آیتاللَّه العظمى آقاى خمینى. ایشان در این مسأله در اثر یقینشان مقطوعشان شده بود، یعنى خالص به تمام معنى مبلّغ آقاى خمینى بودند و این تبلیغ را موجب ترقّى خودشان مىدانستند، عنداللَّه نه عندالناس. گرایش ایشان نسبت به حضرت امام خمینى زائد بر مقدار مردم عادى بود، یعنى ایشان را ولى کامل خداوند مىدانستند، علاوه بر اجتهاد و مرجع تقلید بودن، علاوه از اینکه مرد متتبّع درجه اوّل عالم اسلام است. علاوه بر این موضوعات، مقاماتى که براى اولیاء متصوّر مىشود، حضرت شهید دستغیب براى آقاى خمینى قائل بودند، و بر این مسأله اصرار هم داشتند، یعنى تدریجاً مىخواستند معلوم خودشان را به دماغها و افکار مردم و به دیگران تحویل دهند.
این راجع به خصوصیات یقینى ایشان بود به خداوند و شناختشان در اثر یقین، و نیز در ریشه قرآن و ریشه اسلام و ریشه مذهب جعفرى، که اساس مذهب جعفرى به تبعیّت از اولىالامر است، مثل آقاى خمینى، این چند کلمهاى بود راجع به صفت بارز ایشان.
امّا جهت دیگرى که باز در ایشان ممتاز بود و بیشتر در آن استوار شده بودند و اهلیت پیدا کرده بودند، توکّل ایشان بر خداوند جلیل و متعال بود. یعنى روز به روز ایشان این معنى را کاملتر مىفهمیدند که اسباب، بالذات مؤثّر نیستند. وسائط محترمند لکن بالذات مؤثّر نیستند. چند سال اخیر از عمر ایشان، این معنى بسیار براى ایشان واضح شده بود. معنى «لا حول و لا قوّة الّا باللَّه» و معنى اینکه همه کار دست خداست، براى ایشان واضح شده بود، لهذا ایشان کارهاى خودش را چه دنیوى و چه اخروى به خداوند واگذار کرده بود. بهترین وکیلها را مىدانست خداست و عملاً این کار را اخیراً کرده بودند. یعنى بناشان بر این بود که تمام وضع حیات مادى و معنویشان را در اختیار خداوند بگذارند. لهذا در اثر این توکّل و اتّکالشان به خدا، فرمایشات ایشان تحقیقاً در هر قلب پاکى جایگزین بود، بلکه بعضى از قلوب ناپاک را هم پاک مىکرد.
همه کس مىفهمیدند که ایشان از صمیم قلب حرف مىزند، اهل این مطالب است، اهل اللَّه شده، لهذا روز به روز محبّت اهالى فارس و بالاخص مردم شیراز نسبت به ایشان رو به ازدیاد بود و به تبع محبّتى که به ایشان داشتند، یقینشان نیز به انقلاب بیشتر مىشد، نسبت به فرامین اسلام و امام نیز بهتر یقین داشتند و بیشتر عمل مىکردند.
قبل از انقلاب حضرت آیتاللَّه دستغیب به قدرى سرسخت با این دستگاه حکومت بود، به قدرى چپ بود که مىتوان گفت که اگر کسى دقّت مىکرد مىدید در فارس ایشان اداره کرد این قیام حضرت آیتاللَّه خمینى را. یعنى بر بنده معلوم است که هیچ کس در ابداع امر با آقاى خمینى توافق نداشت. بنده در مدرسه داشتم درس مىگفتم، طلبهها نزد من آمدند و گفتند قم در خطر است، اعلامیه باید بدهید. بنده گفتم بالاى اعلامیه این آیه قرآن را بنویسید: «لانُفَرِّقُ بَینَ أَحَدٍ مِن رُسُلِه»(۱) یعنى آقاى خمینى و مراجع دیگر هیچ فرقى براى ما ندارد، اگر
به آقاى خمینى توهین کردید، یعنى به همه اهل علم توهین کردید.
ایشان از سنّ 16 سالگى نوع اوقات نان جو و روغن زیتون مىخوردند. نان جو خوراک انبیا و اولیا است. از زیتون هم که در قرآن تعریف آمده. همیشه ایشان نان تنک جو در منزلشان داشتند، و ایشان تا آنجا که من اطّلاع دارم تا سه یا چهار سال قبل از شهادت این عادت را داشتند که مزاجشان خیلى خراب شده بود و نهى کرده بودند ایشان را از نان جو خوردن. براى جوان اینکه نان جو و روغن زیتون بخورد و هفتهاى یکبار هم بیشتر گوشت نخورد خیلى زحمت دارد. دائماً ایشان مواظب نفس خود بود که با مؤمنان سرکشى نکند، تا چه رسد به علما، تا چه رسد به مراجع تقلید. عرض کردم از همان اوّل با «حاج سیّد علیرضا» و بعد با مرحوم «میرزا علىاکبر ارسنجانى» و بعد در نجف اشرف با آقا شیخ «محمدکاظم شیرازى» و بعد با «حاج میرزا على آقا قاضى» رضوان اللَّه علیه که هم اوّل عالم نجف اشرف بودند و هم اوّل خداشناس. اینها که مىگویم مربوط به پنجاه سال قبل است. ایشان با محترمین از مسلمین، یعنى با اوّل علماى مسلمین رفاقت داشتند و تبعیت مىکردند. بنده در حدود چهل سال پیش که مىخواستم مشرّف بشوم نجف اشرف، آقاى دستغیب فرمودند: این دو دینار را بگیر و به حاج میرزا علىآقا قاضى بده. دیدم رفاقت ایشان با اوّل مجتهد و اوّل خداشناس نجف از ده سال قبل بوده.
از جهت اینکه ایشان یقین پیدا کرده بودند که اساس مذهب تبعیت از اولىالامر است، لهذا پس از فرمان آقاى خمینى که باید مردم بسیج شوند، ایشان ارتش و سپاهى و بسیجى را جُند حضرت ولىعصر(عج) مىدانست، نائب حضرت ولىعصر(عج) را هم امام خمینى مىدانست، لذا آن معاملهاى که حضرت خاتمالانبیاء (صلى اللَّه علیه و آله) با اهل بدر کردند ایشان با تمام بسیج و ارتشى و سپاهى داشت. یعنى بنده مطمئن هستم که ایشان فاصلهاى بین اینان و اصحاب بدر نمىدانست، اضافهاى که دارند اینکه چشم آن آقایان در چشم حضرت خاتمالانبیاء مىافتاد و غمها از دلشان مىرفتند، و این بزرگواران سالى یک دفعه هم نمىتوانند امام را ببینند. مىگفت: اینها برترند، چرا که با آنکه پهلوى حضرت نیستند فدوى اسلام و معصومند.
آنچه من در ذهن دارم از سنّ سیزده سالگى، سرِ آقاى دستغیب در بحار و وسائلالشیعه و کافى و وافى و من لایحضر بود، در منزل ایشان یک اتاق بسیار بزرگ بود پر از کتاب. خانه که مىآمدند دائماً مطالعه مىکردند و حافظه بسیار خوبى هم داشتند.
در علوم صرف و نحو و منطق و... بسیار ممتاز بودند، قهراً مطالعه کردن و فهمیدن روایات برایشان خیلى آسان بود، بنده بعید نمىدانم اگر ایشان بیستهزار حدیث از حفظ داشتند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۱) سوره بقره آیه ۲۸۵.