بسم اللّه الرحمن الرحیم
خداوند به رحمت خویش موجودات را خلق کرد:
(الرّحْمنُ... خَلَقَ الاِنسانَ). (1)
و هرچه لازمه زندگى او بود عطا کرد:
(رَبُّنَا الَّذِی أَعْطى کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى). ( 2)
و راه راست را به او نشان داد که آیا شاکر باشد یا کافر:
(إِنَّا هَدَیْناهُ السَّبیلَ إِمَّا شاکِراً وَ إِمَّا کَفُوراً). ( 3)
و هدف از خلقت انسان را بندگى ذکر کرد:
(وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلّا لِیَعْبُدُونِ). ( 4)
و حقیقت بندگى را علم و شناخت خویش قرار داد:
(اللَّهُ الَّذی خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الأَرْضِ مِثْلَهُنَّ یَتَنَزَّلُ الأَمْرُ بَیْنَهُنَّ لِتَعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ وَ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَحاطَ بِکُلِّ شَیْءٍ عِلْماً). ( 5)
و فرمود: باید علم پیدا کنید که بجز «اللَّه» الهى نیست:
(فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ). ( 6)
و توجّه داد که رزق و روزى او بر عهده من است:
(ما أُریدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُریدُ أَنْ یُطْعِمُونِ * إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتینُ). ( 7)
و هدایت را در خلقت و ذات او قرار داد:
(فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ). ( 8)
و به این اکتفا ننمود و رسولانى که آخرین آنها محمّد بن عبداللَّه(صلى اللَّه علیه و آله) بود فرستاد و در خصوص او منّت گذاشت و فرمود تا بر شما آیات خدا را بخواند و شما را تزکیه نموده علم بیاموزد:
(لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنینَ إِذْ بَعَثَ فیهِمْ رَسُولاً مِنْ أَنْفُسِهِمْ یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِهِ وَ یُزَکِّیهِمْ وَ یُعَلِّمُهُمُ الْکِتابَ وَ الْحِکْمَةَ وَ إِنْ کانُوا مِنْ قَبْلُ لَفی ضَلالٍ مُبینٍ). ( 9)
پیغمبر اسلام آخرین پیامبر و اوّلین معلم شد، و واسطه فیض و رحمت خداوند گردید تا بیاموزد و به انسان، آنچه را خواهد عنایت کند، و به دستور خداوند دوازده وصىّ که اوّلین آنها علىّ بن ابیطالب (علیه السلام) و آخرین آنها حجّة بن الحسن العسکرى (علیه السلام) معیّن کرد تا این فیض برقرار باشد. و در هر گوشهاى از عالم هر کس به نداى فطرت و هدایت خدایش جواب مثبت داد و دست نیاز دراز کرد، به اذن خداوند دستش را گرفتند و به اندازه طلب و استقامتش تزکیه و تعلیمش دادند. وارثین علم انبیاء یعنى علماء نیز اینچنین هستند که:
«انَّ العُلماء ورثةُ الأنبیاء و ذاک أنَّ الأنبیاء لمیُورثُوا درهماً و لا دیناراً و انَّما أورثُوا أحادیث من أحادیثهم، فمن أخذ بشیءٍ منها فقد أخذ حظّاً وافراً، فانظُرُوإ؛ج علمکم هذا عمَّن تأخُذُونهُ؛ فانَّ فینا أهل البیت فی کُلِّ خلفٍ عُدُولاً ینفُون عنهُ تحریف الغالین و انتحال المُبطلین و تأویل الجاهلین».(10)
از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که فرمود: به راستى علماء وارث پیغمبرانند و این براى آن است که پیغمبران پول سفید و زردى ارث ندادند و همانا از احادیث خود احادیثى به جاى نهادند و هر که چیزى از آن برگرفت بهره فراوانى گرفته، بنگرید این علم خود را از چه کسى فرامىگیرید، محقّقاً در میان ما اهلبیت در هر دوره جانشینى عادلان حقشناسى وجود دارند که تحریف غلوّکنندگان و وابستگى مخرّبان و تأویل نادانها را از دین کنار زنند.
علماء در زمان ائمّه اطهار (علیهم السلام) واسطه بین امام و مردم بودند و از محضر امام (علیه السلام) فیض مىبردند و به مردم فیض مىرساندند، علم مىآموختند و به مردم مىرساندند، اینان مورد وثوق امام (علیه السلام) بودند که در زمان غیبت نیز چنین است. علم به قرآن و سنّت و تقوى و تزکیه آنها موجب شد که حضرت حجة بن الحسن العسکرى مردم را به ایشان رجوع داده و فرمود:
«فأمّا من کان من الفقهاء صائناً لنفسه حافظاً لدینه مخالفاً على هواه مطیعاً لأمر مولاه فللعوام أنیقلّدوه».(11)
و هر کس از فقهاء که خودنگهدار و حافظ دین خود باشد و مخالفت هواى نفس نموده، فرمانبردار امر مولایش باشد پس بر مردم است که از او تقلید نمایند.
آنچه مهم است و مورد نظر امام معصوم (علیه السلام) مىباشد، علم به کتاب است. هر کس به اندازه علمى که از کتاب دارد و آن هم از برکت تبعیّت از قرآن و سنّت نصیبش شده، در نزد ایشان مقرّب است و مىتواند واسطه بین امام زمان (علیه السلام) و مردم بوده راهنما و چراغ هدایت گردد.
چنان که امیرالمؤمنین على (علیه السلام) مردم را بر سه دسته تقسیم مىکند:
«الناس ثلاثة: عالمٌ ربّانی و متعلّمٌ على سبیلِ نَجاةٍ و هَمَجٌ رَعاعٌ».( 12)
مردم سه دستهاند: عالم ربّانى، دانشآموز جهت راه یافتن و نجات پیدا کردن، و آنان که همچون خس و خاشاک بوده با هر بادى و دنبال هر صدایى مىروند.
از جمله این علماى ربّانى آیتاللَّه شهید سیّد عبدالحسین دستغیب بود.
او از ابتداى نوجوانى و جوانى در پى تعلّم بر سبیل نجات بود، و به لطف خدایش از کسانى علم آموخت که از جهت علم و عمل در راه بودند، و چنان شیفته روش پیغمبر و ائمّه اطهار (علیهم السلام) شد، که هنگامى که در زمان رضاخان خود را در خطر خلع لباس دید به نجف اشرف کوچ کرد و در جوار جدّش امیرالمؤمنین (علیه السلام) از محضر اساتید متّقى از جمله آیتاللَّه ابوالحسن اصفهانى، آقا ضیاءالدین عراقى، آقا سیّد باقر اصطهباناتى و آیتاللَّه شیخ محمّدکاظم شیرازى استفاده کرد و هنگامى که خداوند قدرت استنباط و اجتهاد به او عنایت کرد به محضر آیتاللَّه سیّد على قاضى راه یافت و پس از ایشان به همراهى رفیق الهى حضرت آیتاللَّه شیخ حسنعلى نجابت به محضر حضرت آیتاللَّه شیخ محمدجواد انصارى وارد گردید، و هیچگاه از طریق قرآن و سنّت منحرف نشد.
هنگامى که از نجف اشرف به وطن خویش -شیراز- برگشت مشغول به تبلیغِ دانستهها گردید و مبناى خود را تفسیر قرآن گذاشت که بحمداللَّه بیشتر آنها بصورت کتاب و تحت عناوین «قلب قرآن»، «سراى دیگر»، «تفسیر سوره والنجم»، «آدابى از قرآن» و... چاپ و منتشر شده است. و در ماه رمضان بحث اصول عقاید و ولایت و مطالب ارزنده اخلاقى مىفرمود. مسجد جامع عتیق که در زمان رضاخان به مخروبهاى تبدیل شده بود به همّت والاى ایشان و عشقى که مردم به او داشتند برپا شد و محلّ اجتماع مؤمنین و مخلصین و صاحبان کرامت و مکاشفه گردید. غالب مقدّسین و معتمدین شیراز از ارادتمندان آن شهید بزرگوار بودند.
آیتاللَّه شهید سید عبدالحسین دستغیب در تربیت طلّاب علوم دینى همّت گماشت و مىفرمود: جامعه احتیاج به فقیه عادل دارد. او اصرار داشت که طلبه از ابتداء تا انتهاء لازم است نظرش تنها خدا باشد و چنانچه براى مال دنیا و ریاست درس بخواند زیانکار دنیا و آخرت است. ایشان در عین حال که تأکید بر تحصیل علوم دینى داشت مىفرمود: اگر علم با تزکیه همراه نباشد جهل است. تنها تزکیه است که علم را در مسیر اصلى خویش که نور است قرار مىدهد، اگر تزکیه نباشد فرد، عالمى استدلالى خواهد بود نه عالمى حقیقى، عالم حقیقى کسى است که مدار گفتار و عملش پروردگارش است و عالمِ ظاهر، مدار گفتار و عملش نفس او است. ایشان در کتاب ارزشمند توحید که حاصل مباحثى است که اواخر عمر پربرکت خویش براى طلّاب درس مىدادند مىفرماید:
علم نور است، مراد نور قلب است نه صرف استدلالهاى عقلى، که مکرّر عرض شد: علم به مصطلحات حتّى در علم توحید اگر دل خبردار نشود، آن نور نیست، حتّى علم فقه که استفاده شده از کلمات اهلبیت (علیهم السلام) و احکام حضرت خاتمالانبیاء است و به فرموده سیّد بحر العلوم:
فَاِنَّ عِلْمَ الْفِقْهِ فِی الْعُلُومِ کَالْقَمَرِ البازِغِ فِی النُجُومِ
علم فقه هم وقتى نور مىشود که با تهذیب نفس همراه باشد. علم حدیث و تفسیر قرآن نیز نور است ولى وقتى که جلو دل حجاب نباشد. اگر حجاب نفس همراه شد دیگر نور نیست، نه اینکه کمبود در این علوم است بلکه از نورانیتش بهرهبردن مشروط به رفع حجاب است. آن وقت مىشود وارث پیامبران (العلماء ورثة الأنبیاء) و خلاصه اگر کسب علوم دینى به غرض نفسانى باشد عالم به آنها بىنور است و اگر براى خدا و دانستن شریعت و عمل به آن و واداشتن به عمل کردن به آن باشد نور و منوِّر خواهد بود...
خداوند در قرآن کریم مىفرماید:
«ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالْخَیْراتِ بِإِذْنِ اللَّهِ». ( 13)
(سپس ارث دادیم کتاب را به کسانى که برگزیدیم از بندگان خود، پس بعضى از آنها به خود ستمگرند و بعضى میانهرو و بعضى از آنها به اذن پروردگارشان پیشىگیرندگان به خیرات هستند).
از امام صادق (علیه السلام) نقل شده که فرمود:
«الظالم من یحوم حول نفسه و المقتصد من یحوم حول قلبه و السابق بالخیرات من یحوم حول ربّه».
ستمگر به خود کسى است که تمام دنبال خواسته نفسش است، معبودش خودش هست، نفسش هرچه خواست به هر قیمتى است برایش فراهم مىسازد، براى خواسته نفسش زیر بار هر خیانتى مىرود تا به خواستهاش برسد، مسلمان است امّا ظالم به خودش است، کسى که ریاستطلب است چه اهل علم یا غیر ایشان، تمام در اطراف این خواسته مىگردد، همّتش و خضوعش بجاى اینکه براى خدایش باشد براى این خواسته نفسانیش است. مثلاً همّتش در ساختن کاخ یا داشتن ماشین آخرین سیستم خلاصه مىگردد... امّا مقتصد کسى است که «یحوم حول قلبه» حجاب نفسش را فهمیده، فکر این است که تزکیه کند، دانسته است که حجاب نفس مانع منوّر شدن قلب است، سعى مىکند مجاهده کند و تزکیه نماید... ».( 14)
کوشش مرحوم شهید دستغیب این بود که بفهمد و بفهماند که خداوند همهکاره انسان است و بجز او خدایى نیست که حقیقت «لا اله الّا اللَّه» این است، همانطور که علم بدون عمل و تزکیه ثمرى ندارد، عمل بدون علم به «لا اله الّا اللَّه» نیز ثمرى ندارد. ایشان در کتاب ایمان چنین مىگوید:
«این یک ساعت بعد از ظهر شما در زحمت هستید، امید است بشود در مجلس مذاکره علم (علم واجب یعنى اصول و فروع) فقیه در دین بشویم. گوینده، علمى بگوید که دانستنش واجب باشد. شما هم علمى بشنوید که واجب باشد دانا شدنش؛ به شرطى که با کمال ادب و به قصد شنیدن و عمل کردن باشد. این راه و روش علم را مداومت کنیم. خدا به اهلعلم فضیلتها داده است که بالاتر از آن سراغ ندارم. اگر عبادت با فهم و علم باشد کارى مىکند، به جایى مىرساند. در محضر امام صادق (علیه السلام) شخصى را مدح کردند که روزها روزه مىگیرد و شبها تا صبح بیدار و سرگرم عبادت است. فرمود: عقلش چگونه است؟ از فهمش بگو! گفت: نمىدانم... تو باید جورى شوى که بدانى خدا همیشه با تو است، صانع تو است، راستى خودت را مصنوع بدانى، از روى یقین خدا را تربیت کننده و رشد دهنده بدانى خدا است که خوراک به تو مىرساند، آن را جزء بدنت مىکند، خون مىکند. هر نفسى که مىکشى به قدرت و معیّت قیّومیه او است. در عین حال فوق و با همه است. این معانى باید برایت روشن شود تا بتوانى از عبادتت بهره ببرى. اگر مىشد یک ماه رمضان دست از خودت برمىداشتى، یک ماه رمضان، «من من» نکن، بگو خدا. اگر چنین شدى، آخر ماه رمضان خواهى دید چه نور ایمان و یقین و معرفتى خواهد داد. آدمى تا زحمت نکشد به جایى نمىرسد. باید علم پیدا کند، از علمش استفاده کند. عمل بى علم، عین بىعملى است. اى کاش بىعملى بود، به عکس نتیجه مىدهد». ( 15)
آیتاللَّه شهید دستغیب عمرى را با علم و عمل گذرانید، هم عالم به احکام بود و هم عامل به آن، شریعت و طریقت در نزد او یکى بود. همان چیزى که قرآن بر آن اصرار دارد او هم اصرار مىکرد، یعنى توحید. یکى دانستن خدا، و وحدت مؤثِّر در عالم. ایشان در کتاب توحید که در آخر عمرش نگاشت چنین مىفرماید:
«براى انسانى که بخواهد وحدانیت خدا را بشناسد آیات و نشانهها بسیار. آیات آفاقى، آیات انفسى. اگر کسى آیهشناس باشد مىفهمد که خدا حقّ است، وجود حقیقى مال خدا است و دیگران شعاع اویند. در و دیوار عالمِ حوادث نشانه او است (انّه الحقّ). نیروى غیبى الهى، کارکن است و لا غیر. هر جا هم که سبب، کار کن شده به مشیّت و خواست او بوده است... تحوّلى که در نفوس فرد فرد این ملّت بخصوص جوانها پیدا شد، آن هم راستى نشانه عظیم الهى است. تحوّلى که قبل از این دوره در افراد چهل پنجاه ساله هم نبود در جوانِ کمتر از بیست سال پیدا شده با چه وضعى؟! جوانى که مقتضیات شهوت در او به حدّ وفور است از همه آن مشتهیات مىگذرد، خواهان شهادت مىگردد. اگر کسى بخواهد بفهمد، تدبّر کند، چه کسى اینها را دگرگون کرد؟ چطور شد که این افراد فدایى امام شدند؟ این تحوّل نفوس و توجّهشان به امام از جهت الهى بود، چون فطرتها پاک است و ایشان هم مرجع دینى و رهبر مذهبى است. این تحوّل، غیر از اراده خدا چیزى نمىشود باشد، سبب دیگرى براى آن تصوّر نمىشود. هرچه حساب کنید جز اراده و لطف خدا درست نمىشود».(16)
اگر روح شخص و وجود او و قلب او درک کند که خداوند فعال ما یشاء است و در عالم یک فاعل بیشتر نیست و آنهم خداست و خود را از این جهت هیچ ببیند البته به فضل خداوند به حدّى از علم کتاب دست یافته و در عالم معنى صاحب منصب و دستگیر است. خداوند به آیتاللَّه شهید دستغیب توفیق فهم و علم به این موضوع را داد. و این از برکت استقامت در طریق شرع و عمل به آنچه رضاى خدا است و توبه و انابه از غفلتهاى جزئى بود. اگر شخص بتواند رضاى خدا را در عقاید و افکار و اعمالش تحصیل کند یقیناً به درجات انسان کامل خواهد رسید، نهایت آنکه تحصیل رضاى او با وجود نفس و شیطان که هر دو مکّارند و اعمال را جلوه مىدهند، بسیار دشوار است و از این بابت است که شخص سالک احتیاج به استاد و عالم ربّانى و رفیق راه دارد، و خداوند چنین درکى را به آیتاللَّه شهید دستغیب داد، لذا حشر و نشرش با بزرگان و آشنایان همانند آیتاللَّه سیّد على قاضى و آیتاللَّه حاج شیخ محمدجواد انصارى و آیتاللَّه حاج شیخ حسنعلى نجابت بود و تا آخر عمر با آیتاللَّه نجابت نشست و برخاست داشت و همانطور که در گفتار و نوشتارش سخن از توحید بود، کمتر جلسهاى بود که با آیتاللَّه نجابت داشته باشد و بحث از توحید پروردگارش نشود، یعنى وجود و روح و قلب آیتاللَّه شهید دستغیب با توحید عجین بود. لذا آنچه که از نصائح و مواعظ مىفرمود به دل مىنشست و سخن او از روى علم و یقین بود، گفتار و رفتارش مطابق هم، و در سخن و عمل صادق بود. همین امر موجب محبّت مردم به او شده بود.
آیتاللَّه شهید سیّد عبدالحسین دستغیب همانند اجداد طاهرینش «اَشِدّاءُ عَلَى الکُفّار» و «رُحَمآءُ بَینَهُم» بود؛ لذا همیشه با طاغوت زمان سر جنگ داشت و ایادى شاه مخلوع نتوانستند از این جهت نرمشى در او بوجود آورند. هرچه تطمیع و تهدید کردند فایده نداشت. آنگاه که مرحوم امام خمینى پرچم قیام را برافراشت او هم با صداقت در زیر همان پرچم مردم را به قیام و تبعیّت از امام دعوت کرد و از برکت رفاقت با استاد بزرگوار حضرت آیتاللَّه نجابت بطور کامل از تبعیّت نفس و هوى و فریب شیطان دور بود و کاملاً به تکلیف خویش آشنا بود، لذا مرحوم امام خمینى احترام خاصّى براى ایشان قائل بود و این لقب مناسب و شایسته از طرف امام: «معلّم اخلاق و مهذّب نفوس» یک مطلب واقعى بوده و از روى شناخت به ایشان اطلاق شد.
مرحوم آیتاللَّه شهید سیّد عبدالحسین دستغیب شاگرد اخلاقى به معناى خاص جهت تهذیب نفس نداشت، بلکه ملکه شدن اوصاف حسنه در ایشان او را مقتداى مردم قرارداده بود، گفتار و رفتار ایشان عین اخلاق بود، عملاً به این رتبه رسیده بود.
امّا بعضى از ملکات ایشان:
تعبّد آیت اللَّه شهید دستغیب
بیهوده سخن نمىگفت و هرگاه حرف مىزد موعظه و اندرز و حکمت بود. سکوت او تدبّر و تفکّر و یاد خدا بود، و نظرش همواره به قرآن و تفسیر و روایات بود. ایشان در کتاب توحید چنین مىفرماید:
دل آدمى محلّ حکمت است، ولى وا اسفا که این چشمه را محو مىکنند. بعضى چشمهها را با سنگ و خاک و خاشاک محو مىکنند، آدمى به زبانش هر حرفى مىزند اثرى بر قلبش مىگذارد. فضول کلام خار و خاشاکى است که بر چشمه دل ریخته مىگردد و صاحبش روى حکمت را نمىبیند. ( 17)
آیتاللَّه شهید بسیار روزه مىگرفت و کمخوراک بود. مدّتى از عمر خود را به خوردن نان جو به سر مىبرد، غالباً در حال نماز بود. در ماه رمضان دعاهایى که مىخواند و اشکهایى که مىریخت مشهود بود. در سفرى که با ایشان در خدمتشان بودم به محضر آیتاللَّه حاج شیخ محمدجواد انصارى رسیدیم، روزها مرحوم حاجآقا مىرفتند خرید براى منزل، بنده و شهید دستغیب مىرفتیم بیرون از همدان، ایشان گوشهاى تنها پیدا مىکردند و به نماز و دعا و مناجات و گریه و ناله مشغول مىشدند. در شبهاى جمعه که دعاى کمیل مىخواندند سوز دل ایشان همه مستمعین را متحوّل مىکرد و روح دیگرى به مجلس مىداد.
توسّلات آیتاللَّه شهید دستغیب و اظهار دوستى و محبّت او به ائمّه اطهار کاملاً مشهود بود. در ایّام سوگوارى بخصوص ایّام عاشورا چنان مىسوخت و مىسوزانید که همه را متحیّر مىنمود. کمتر وقتى بود که ایشان پس از اتمام سخنرانى و یا تفسیر قرآن، توسّل به حضرت اباعبداللَّه (علیه السلام) نداشته باشند و اشکش جارى نشود. نمازهاى واجب ایشان توجّه کامل بود و بعضاً همراه بکاء. هنگامى که از خدمت مرحوم آیتاللَّه حاج شیخ محمدجواد انصارى بازمىگشتند یک حال فوق العاده و استثنائى داشت، نماز و سخنرانى و سکوتش با توجّه خاصّى همراه بود. به شدّت از دنیا و تجمّلات فرار مىکرد و دوست مىداشت زندگى سادهاى داشته باشد. مالى نیندوخت، باغ و زمین و خانه اضافى که براى وارث باشد، نگذاشت. از شهرت و ریاست به شدّت پرهیز مىکرد. به مردم نسبت به این موارد هشدار مىداد و نصیحت مىنمود، همانطور که در کتابهاى ایشان موجود است.
این روایت بیانگر حالات آیتاللَّه شهید دستغیب است:
«قالوا: یا رسولاللَّه، من أولیاء اللَّه الذین لا خوف علیهم و لا هم یحزنون؟ فقال: الذین نظروا الى باطن الدنیا حین نظر الناس الى ظاهرها، فاهتمّوا بآجلها حین اهتمّ الناس بعاجلها، فأماتوا منها ما خشوا أنیمیتهم، و ترکوا منها ما علموا أنسیترکهم... ». ( 18)
گفتند: اى رسول خدا، اولیاء خدا که خداوند فرموده خوف و حزنى ندارند چه کسانیند؟ فرمود: کسانى هستند که به باطن دنیا نظر کردند آنگاه که مردم به ظاهر آن نگریستند و همّت خود را به آینده آن (عالم دیگر) قرار دادند. آنگاه که مردم همّت خود را به مدّت زودگذر دنیا قرار دادند و ریشه غفلت (از خدا را) که دل انسان را مىمیراند خشکاندند و ترک کردند آنچه را که آنها را به زودى ترک مىکند.
و نیز از حضرت نقل شده که فرمود:
«من عرف اللَّه و عظّمه منع فاه من الکلام و بطنه من الطعام و عنّى نفسه بالصیام و القیام. قالوا: بآبائنا و أمّهاتنا یا رسولاللَّه هؤلاء أولیاء اللَّه! قال: انّ أولیاء اللَّه سکتوا فکان سکوتهم ذکراً، و نظروا فکان نظرهم عبرة، و نطقوا فکان نطقهم حکمة، و مشوا فکان مشیهم بین الناس برکة. لولا الآجال التی قد کتب اللَّه علیهم لمتقرّ أرواحهم فی أجسادهم خوفاً من العذاب و شوقاً الى الثواب».( 19)
از رسول خدا (صلى اللَّه علیه و آله) نقل شده که فرمود: کسى که خدا را شناخت و عظمت و بزرگى او را دریافت، زبانش را از کلام بیجا حفظ کرد و شکمش را از طعام زیادى نگهداشت و نفس خود را به زحمت انداخت براى روزه و نماز. گفتند: پدران و مادران ما فداى شما باد اى رسول خدا، ایشان اولیاء خدا هستند؟ فرمود: بدرستى که اولیاء خدا ساکت شدند و سکوتشان ذکر است و نظر کردند و نظرشان عبرت است و سخن گفتند و سخنشان حکمت است، و راه رفتنشان در بین مردم برکت است. اگر اجل حتمى نبود، از خوف عذاب و شوق به ثواب روحشان در جسدشان قرار نمىگرفت.
صبر و استقامت آیت اللَّه شهید دستغیب در زندگى
در سنّ 12 سالگى بود که پدرش به جوار حق رسید. او، دو برادر و سه خواهر داشت که بجز یک خواهر دیگران کوچکتر از او بودند. مادرش متکفّل امور ایشان بود. معاش آنها از درآمد مختصرى حاصل از اجاره نانوایى جنب مسجد پدرش تأمین مىشد و معلوم است که با چه شرایط سختى زندگى مىکردند، امّا در عین فقر شدید با دقّت و پشتکار درسهاى حوزوى را مىخواند.
چندین سال با این وضع زندگى کردند. هنگامى که صاحب خانواده و اولاد گردیدند، دختر سیزده ساله ایشان که مورد علاقهشان بود فوت کرد. حقیر شاهد بودم که چنان صبرى کرد که موجب تعجّب بود. مدّتى گذشت فرزند پسر ایشان در سنّ جوانى وفات کرد که همه دوستان مرحوم آقا افسرده شدند ولى ایشان صبر کرد. به تناوب خدمت آیتاللَّه انصارى مىرسید و با آیتاللَّه نجابت رفاقت تنگاتنگى داشت هر چند از این جهت آماج تهمتها و ناسزاها قرار گرفت، امّا صبر و استقامت نمود. در زمان قیام علیه شاه، زندان و شکنجه و تبعید دید و صبر کرد از همه مهمتر دست از هدف خود که شناخت خداوند و علم به یگانگى او بود برنداشت. یکى از روزها هنگامى که از عرض خیابان عبور مىکردند مورد اصابت وسائط نقلیه قرار گرفته عمامه و عبا و کفش و عصاى ایشان مىافتد امّا خودشان ایستاده و نمىافتند، به محضر آیتاللَّه نجابت فرموده بود که خدا را شکر مىکنم که همه چیزم رفت امّا خودم ایستاده و نیفتادم، و به این قضیّه تفأّل زدند و به استقامت در دین و عقیده و هدف تطبیق نمودند.
رفتار آیت اللَّه شهید دستغیب در خانه و اجتماع
رفتار ایشان نسبت به خانواده و فرزندانش همانا روش و سنّت رسول خدا (صلى اللَّه علیه و آله) و ائمّه طاهرین (علیهم السلام) بود. بگونهاى عمل مىکرد که فرزندانش با محبّت نسبت به معصومین (علیهم السلام) و شوق به راه صالحین بزرگ شوند و هم آنها و نوهها و نبیرههاى ایشان عامل به احکام بوده، افتخار دارند که از نسل چنین بزرگوارى هستند و غالباً خلقیّات و روحیات آن عزیز در ایشان مشهود است.
آیتاللَّه شهید دستغیب نسبت به مردم عشق مىورزید و همانند جدّش طالب سعادت و هدایت آنها بود و در عین وقار، توقّع و انتظار احترام و امثال آن از کسى نداشت. هرچند تهمتها به او مىزدند و دشمنى مىکردند امّا ایشان هیچگاه از آنها بدگویى نکرد و مجلس او مجلس یاد خدا بود. البته بخاطر حالش در همه مجالس شرکت نمىکرد امّا در اوائل انقلاب و اواخر عمر پربرکتش براى شرکت در جلسات و اجتماعات کوشش داشت؛ زیرا غالباً به یاد خدا تشکیل مىشد و کمک و همراهى با امام خمینى (رحمه اللَّه) بود.
در هر صورت اکثر مردم شیراز بلکه فارس به ایشان عشق مىورزیدند، چه پیش از انقلاب و چه پس از آن. وقتى که خبر شهادت ایشان را شنیدند هنگامهاى برپا شد و شرکت مردم در تشییع جنازه ایشان کمنظیر بود. اکثر تشییع کنندگان محزون بودند و اشکها از فراق ایشان جارى بود و مردم شیراز و فارس قدر نعمت را دانستند و تا بحال نسبت به منسوبین به ایشان کمال احترام و تواضع را دارند.
سخنان ایشان در خطبههاى نماز جمعه و در مجالس خصوصى واقعاً سخنانى نافع و براى هر انسان فهمیده سخنانى پُرمحتواست. مثلاً مىفرمود: «ما هفتاد سال زحمت کشیدیم و شما (رزمندگان) در مدّت چند ماهى راه هفتادساله را طى کردید»، و این کلام بلندى است که اهلش متوجّه مىشوند.
شوق عبادت و سوختگى در اطاعت
آنچه که انسان مؤمن مىتواند انجام دهد همانا حرف شنیدن و اطاعت از دستورات پروردگار و خضوع در برابر اولیاء خدا و پذیرش آنان مىباشد. امّا شوق که عبارت است از جذب کردن و کشش خدا و اولیاء او، کار شخص نیست، بلکه از ناحیه ایشان است، نظر محبّت آنها شوق ایجاد مىکند. خداوند مىفرماید:
«وَ الَّذینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً». ( 20)
و کسانى که به هدایت روآوردند خداوند هدایت آنان را زیاد مىنماید.
و نیز مىفرماید:«إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ یَهْدیهِمْ رَبُّهُمْ بِإیمانِهِمْ».(21)
به درستى کسانى که ایمان آوردند و عمل صالح کردند خداوند آنها را به ایمانشان هدایت مىکند.
این مطلب کاملاً روشن و مشهود است. کسانى که مورد نظر حضرت آیتاللَّه نجابت (رحمه اللَّه) بودند چنان شوق به نماز و قرآن و ذکر و سکوت و تهجّد داشتند که حیرتانگیز بود. لذا آیتاللَّه نجابت از آیتاللَّه شهید دستغیب سؤال کردند: [مىدانید] تفاوت شما و دیگران در چیست؟ و خودشان (آیتاللَّه نجابت (قدّس سرّه)) فرمودند: در اینکه شما مورد نظر خدا و اولیاء او هستید.
عامل مؤثّر در طىّ طریق و استقامت
تبعیّت صددرصد از سنّت رسول خدا (صلى اللَّه علیه و آله) عامل مؤثّر در طىّ طریق است؛ زیرا تبعیّت کامل از سنّت رسول خدا (صلى اللَّه علیه و آله) موجب هدایت است، همانطور که قرآن مىفرماید:
«وَ اتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ».( 22)
از رسول خدا (صلى اللَّه علیه و آله) تبعیّت کنید تا هدایت شوید. و هدایت است که اولیاء خدا و علماء ربّانى را مىیابد و همنشین با آنهاست.
آیتاللَّه شهید دستغیب در کتاب توحید چنین مىفرماید:
«روزى رسول خدا (صلى اللَّه علیه و آله) پس از نماز به سمت منبر حرکت فرمود. چشم مبارکش به جوانى از اصحابش افتاد قالب تهى کرده، رنگ زرد شده. رسول خدا (صلى اللَّه علیه و آله) احوالش را پرسید. گفت: یا رسولاللَّه، غصّهاى مرا دیروز تا کنون گرفته است که براى من فرداى قیامت در آنجایى که شما هستید راهى هست یا نه؟ ... رسول خدا پاسخ نداد و منتظر وحى الهى بود که آیه شریفه نازل شد: «وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدّیقینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفیقاً».( 23)
(و کسى که خدا و رسول را اطاعت کند (و تبعیت نماید) پس ایشان با کسانى هستند که خداوند آنان را نعمت عنایت کرده از پیغمبران و صدّیقین (تصدیقکنندگان) و شهداء و صالحان و ایشان خوب دوستانى هستند). به برکت عمل و فرمانبردارى مىتوانى با رسول خدا (صلى اللَّه علیه و آله) باشى». ( 24)
همنشینى با علماء ربّانى که «تعلّم بر سبیل نجات است» موجب نظر خداوند و اولیاء او خواهد بود و همین نظر موجب حرکت شخص است و ادامه تبعیّت استقامت مىآورد. باید دانست که اگر تبعیّت ناقص باشد موجب توقّف شده و حتّى گاه موجب بُعد خواهد بود. البته کمتر کسى است که از ابتدا تا انتها نقصى نداشته باشد، امّا توبه و انابه جبران اینگونه نقصها را خواهد نمود.
عامل پیشرفت مرحوم شهید دستغیب
سرّ پیشرفت شهید دستغیب در صدق و صفا نهفته است. خداوند مىفرماید:
«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقینَ».( 25)
اى کسانى که ایمان آوردهاید، تقوى پیشه کنید و با صادقین باشید.
و منظور از صادقین ائمّه معصومین (علیهم السلام) مىباشد. آنها صادق هستند، چون صدق از اوصاف خداوند است، یعنى خداوند و اولیاء او جز راستى و یکرنگى (صفا) ندارند. ظاهر و باطن آنها یکى است. هنگامى که مىگویند: خدایا دوستت داریم، در این گفتار و ادّعا صادقند و خلاف دوستى ندارند.
مرحوم آیتاللَّه شهید دستغیب همراه آولیاء خدا بود و ادّعاى همراهى مىکرد و اظهار دوستى و محبّت مىنمود و باطنش همین بود، با دشمنان آنها نبود، کارى که مخالف دوستى است در حضور و غیاب از او سر نمىزد. و حسن ظنّ خود را نسبت به رهروان و همراهان حفظ مىنمود، و توقّع بیجا از آنها نداشت و سعى مىکرد که رفاقتش با همه آنان در حدّ امکان برقرار باشد.
سوز و گداز مرحوم شهید دستغیب
در روایت است که حضرت شعیب آنقدر گریست که چشمهایش کور شد و خداوند او را شفا داد، باز هم گریست و خدا شفا داد و در مرتبه سوم به او وحى شد که چرا اینقدر گریه مىکنى؟ اگر از خوف جهنّم است که برائت از آن به تو دادم و اگر براى بهشت است که آن را به تو دادم. عرض کرد: خدایا از شوقى است که به تو دارم، بىصبرانه در انتظار لقاء تو هستم. خدا فرمود: حال که اینگونه است کلیم خویش، موسى بن عمران، را خادم تو قرار مىدهم. ( 26)
و مولا على (علیه السلام) در دعاى کمیل مىفرماید:
«فهبنى یا الهى و سیّدی و مولای صبرت على عذابک فکیف أصبر على فراقک؟».
پس اى خداى من و سیّد و مولاى من، به فرض که بر عذاب تو صبر کنم، امّا چگونه بر فراق تو صبر کنم؟
و در دعاى خمسةعشر از حضرت سجّاد (علیه السلام) مىخوانیم:
«الهى فاجعلنی من الذین توشّحت أشجار الشوق الیک فی حدائق صدورهم، و أخذت لوعة محبّتک بمجامع قلوبهم...».
خدایا ما را از کسانى قرار بده که درختهاى شوق به خودت در بستان دلهاى آنان نشاندى و آتش محبّت تو تمام دل آنها گرفت. مرحوم آیتاللَّه شهید دستغیب واقعاً مشتاق پروردگار شده بود و به همین جهت مدام در سوز و گداز بود.
بىرغبتى واقعى مرحوم شهید دستغیب به دنیا
این بىرغبتى از ناحیه تحقّق معنى «لا اله الّا اللَّه» و قطع به احکام خدا بود.
ابتدا باید دانست که زاهد و کسى که بىمیل به دنیا است بر دو قسم است:
1) شخصى که از تشریفات و لذائذ دنیا صرف نظر مىکند، و با سختى و فشار بر خویشتن، در این مطلب استقامت مىکند.
2 - کسى که معنى «لا اله الّا اللَّه» در او محقّق شده و عالم وجود را آثار و ظهورات خدا مىداند و علم به آن دارد، قهراً دل بستن او به خدا است و محبّت خدا را دارد نه محبّت سایه و عکس، در نتیجه براى او میل به تزئینات و تشریفات و امثال آن معنى ندارد. پس او نسبت به دنیا واقعاً بىرغبت است، چون مىداند که مالک همه چیز خدا است و از این معنى غافل نیست.
چیست دنیا؟ از خدا غافل شدن نى قماش و نقره و فرزند و زن
آیتاللَّه شهید دستغیب در کتاب توحید مىفرماید:
« کارکردن اگر با یاد خدا باشد مانعى ندارد، کاسب بگوید من از طرف خدا وظیفه دارم که دنبال کسب و کار بروم بعنوان انجام وظیفه، آقاى طبیب به مطبّ برود و محصّل به مدرسه. اگر ذکر در کار باشد خدا را حاضر و ناظر ببیند دیگر شور نمىزند، اگر نشد دلتنگ و ناراحت نمىشود، به فساد گرایش نمىکند. چیزى که هلاک کننده است غفلت از خدا و آخرت است». ( 27)
_________________________________
(1) سوره الرحمن، آیه 1 و 3.
(3) سوره انسان، آیه 3.
(4) سوره ذاریات، آیه 56.
(5) سوره طلاق، آیه 12.
(6) سوره محمّد، آیه 19.
(7) سوره ذاریات، آیه 57 و 58.
(8) سوره روم، آیه 30.
(9) سوره آلعمران، آیه 164.
(10) اصول کافى، ج1، ص32.
(11) وسائل الشیعه، ج27، ص131، روایت 3340.
(12) بحارالانوار، ج1، ص187، روایت4.
(13) سوره فاطر، آیه 32.
(14) شهید آیتاللَّه دستغیب، توحید، ص 143 - 154.
(15) شهید آیتاللَّه دستغیب، ایمان، ص 20 - 23.
(16) شهید آیتاللَّه دستغیب، توحید، ص 159 - 161.
(17) شهید آیتاللَّه دستغیب، توحید، ص 347.
(18) بحارالانوار، ج74، ص183، باب7، روایت19.
(19) اصول کافى، ج2، باب المؤمن و علاماته...، روایت 25.
(20) سوره محمّد، آیه 17.
(21) سوره یونس، آیه 9.
(22) سوره اعراف، آیه 158.
(23) سوره نساء، آیه 69.
(24) شهید آیتاللَّه دستغیب، توحید، ص 203.
(25) سوره توبه، آیه 119.
(26) جامع السعاده، ج3، ص152.
(27) شهید آیتاللَّه دستغیب، توحید، ص 335.