هدر اصلی سایت

مقالات

طالب لقاء

آیت الله سیدمحمدمهدی دستغیب  ۱۳۹۴/۰۷/۰۳
طالب لقاء

بیانات حضرت آیت‏ اللَّه سیّد محمدمهدى دستغیب

در شرح حال شهید محراب حضرت آیت‏اللَّه دستغیب(ره) 

 

حضرت آیت‏ اللَّه شهید دستغیب با مرحوم آیت‏ اللَّه آقاى حاج شیخ حسنعلى نجابت از دوران نوجوانى آشنا بودند و آمد و رفت داشتند و از لحاظ خانوادگى هم به هم مربوط بودند. آیت‏اللَّه نجابت براى ادامه تحصیل به نجف اشرف مشرّف مى‏شوند و پس از مدّتى با مرحوم آیت‏ اللَّه قاضى که از عرفاى بزرگ بودند آشنا شده ضمن تحصیل علوم دینیه از معانى عرفان آگاه گشته دلباخته مرحوم قاضى مى‏شوند. شهید دستغیب پس از اتمام تحصیل و رسیدن به مقام اجتهاد به شیراز مراجعت مى‏کنند. مرحوم آیت‏ اللَّه نجابت در نجف مى‏مانند. در این اوان حضرت آیت‏ اللَّه العظمى حاج شیخ محمدجواد انصارى (رضوان اللَّه تعالى علیه) که یکى از اعاظم اهل معرفت بودند براى زیارت عتبات عالیات به نجف اشرف مشرّف مى‏شوند. آیت‏ اللَّه نجابت به محضر ایشان شرفیاب مى‏شوند و به واسطه استعداد ذاتى که داشتند مورد توجّه آن بزرگوار قرار گرفته مجذوب معظّم‏له مى‏گردند و پس از رحلت مرحوم قاضى به همدان مى‏آیند و سلوک خود را به رهبرى آیت‏ اللَّه انصارى پى مى‏گیرند. سفرى هم به شیراز مى‏آیند و شهید آیت‏ اللَّه دستغیب را آگاه مى‏کنند و از این به بعد هر دو نفر از برکات مرحوم آیت‏ اللَّه انصارى بهره وافى گرفته به مقامات عالیه‏اى در عرفان مى‏رسند. آن قدرى که بنده اطّلاع دارم هر دو نفر پى به وحدانیت خداى متعال برده و فهمیده بودند که «لا هو الّا هو»، در نتیجه تنها مدّ نظر آنها خدا بود و بس، و این شعر درباره آنها صادق بود:

با تو پیوستم و از غیر تو دل ببریدم                      آشناى تو ندارد سر بیگانه و خویش

 روى این زمینه ظلم‏ستیز بودند و هر کس در مقابل خداى عزّوجل و اولیاى او و شعائر او عرض اندام مى‏کرد بى‏مهابا بر او مى‏تاختند.

 در اواخر سنه 41 که امام امّت (رضوان اللَّه تعالى علیه) قیام کردند هر دو بزرگوار به پشتیبانى آن امام محبوب برخاسته امام را خوب مى‏شناختند و مى‏دانستند براى خدا قیام کرده و در حرکت خود صادق است، پرچم اسلام را به دست گرفته استمداد مى‏کند، لهذا بر خود لازم دیدند که از آن بزرگوار حمایت کنند.

 شهید آیت‏ اللَّه دستغیب که همیشه شبهاى جمعه در مسجد جامع با حضور هزاران نفر از اهل ایمان دعاى کمیل قرائت مى‏کردند دعا را تبدیل به مبارزه با دربار نموده و با سخنرانیهاى آتشین خود مردم را به حمایت از امام و قیام علیه دربار دعوت مى‏فرمودند. طورى مردم آمادگى پیدا کرده بودند که وقتى شهید دستغیب اسم امام را مى‏آورند و مى‏گفتند «أطال اللَّه عمره و أهلک عدوّه» آمین مردم در و دیوار را به لرزه مى‏انداخت.

 مبارزه با دربار سلطنتى کار آسانى نبود، کسى که به حسب ظاهر هیچ قدرتى در دست ندارد مى‏خواهد با پادشاهى که تمام قدرت مملکت را در اختیار دارد و استکبار جهانى هم او را حمایت مى‏کند مقابله کند، تا شخص منقطع الى اللَّه نباشد و به فناء دنیا و بقاء آخرت و وعده‏هاى ربّ‏العالمین اطمینان نداشته باشد، خلاصه تا جان بر کف نباشد نمى‏تواند چنین حرکتى داشته باشد.

 شهید دستغیب علماء اعلام را به مبارزه دعوت کرد، فوراً اجابت کردند، و شبهاى جمعه در مسجد جامع سنگر مبارزه حضور مى‏یافتند و با شهید دستغیب همکارى خوبى داشتند. مبارزه روز به روز اوج بیشترى مى‏گرفت، حتّى شب عاشوراى سنه 42 سخنان آتشین شهید دستغیب طورى بود که رئیس شهربانى وقت که در مجلس حضور داشت گفت: کار دربار خلاص شد.

 امّا ساواک شاه آرام نبود، مخصوصاً نسبت به حضور علماء اعلام در مجالس مبارزه بسیار حسّاس بود، آنها را تهدید مى‏کرد و اغلب هم مرعوب مى‏شدند، حتّى بعضى از آقایان در مقام تعطیل کردن مجالس شبهاى جمعه برآمدند که خبر به امام امّت رسید، معظّم له نامه‏اى مرقوم فرمودند مبنى بر اینکه شیراز در صف اوّل مبارزات ایران قرار دارد، مبادا آقایان دلسرد شوند. واقعاً چنین بود. مجالس شبهاى جمعه شیراز پشتیبان مبارزات قم و سایر شهرستانها بود. نوار سخنرانیهاى شهید دستغیب به قم فرستاده مى‏شد، در قم تکثیر مى‏شد و به اغلب شهرستانها مى‏فرستادند و اهل ایمان از کلمات نورانى شهید دستغیب دلگرم مى‏شدند.

 شهید آیت‏اللَّه دستغیب با مرحوم آیت‏اللَّه نجابت هفته‏اى یکى دو روز صبحهاى زود در منزل اینجانب یا خارج از شهر با هم دیدار داشتند. دو مرد خدا با هم انس مى‏گرفتند و به یاد محبوب مأنوس مى‏شدند. همه چیز دیگر فراموش مى‏شد. خدا مى‏ماند و بس. انوار جمال و جلال خداى عزّوجل سراسر وجود آن‏ها را منوّر مى‏ساخت، قوّت قلب پیدا مى‏کردند و به راه خود ادامه مى‏دادند. بنده اطمینان دارم اگر دوستى و رفاقت آیت‏اللَّه نجابت نبود و آن مجالس نورانى را نداشتند شهید دستغیب نمى‏توانست به تنهایى پرچمدار چنین مبارزه خطرناکى که آن به آن جانش در خطر بود باشد. مثلى است مشهور که مى‏گویند دست تنها صدا ندارد یا مى‏گویند علاج یک، دو است. این کلام نمى‏دانم از کیست: »الرفیق ثمّ الطریق«، و حقیقت امر همین است. غبار همدانى مى‏گوید:

تا از عنایت دوست پشت دلم قوى شد               بر پشت من شد آسان بار ستم کشیدن

 آن رفیقى که با شخص همدرد باشد و یک مسلک و روش داشته باشند مایه پشت‏گرمى است. من نمى‏خواهم نسبت به سایر آقایان علماء اعلام ایرادى وارد کنم یا خداى نخواسته در مقام تنقیص آن‏ها باشم، لکن بسیار فرق است بین اهل معرفت و اهل زهد و عبادت. بنده نسبت به نوع آنها (که فعلاً همگى به رحمت خدا پیوسته‏اند) اعتقاد داشتم و پشت سر بعضى از آنها نماز خواندم و اطمینان به این فرمایش امیرالمؤمنین (صلوات اللَّه علیه) دارم که فرمود:

«طوبى للزاهدین فی الدنیا، طوبى للطائعین».

 امّا زاهد و عابد تا یک حدّى کشش دارند. آنکه کشش او حد ندارد و تا آخرین مرحله پیش مى‏رود و تا جان تسلیم نکند دست از طلب برنمى‏دارد، عارف است.

وَ قُل لِقَتیلِ العِشْقَ وَفَّیتَ حَقَّهُ               وَ لِلمُدَّعی هَیهاتَ ما الکَحَلُ الکُحْلُ

 خواجه ربیع یکى از زهّاد مشهور عالم اسلام که شب‏بیداریهاى او، قیام و رکوع و سجود او زبانزد خاص و عام است، در جنگهاى امیرالمؤمنین حضور نیافت. انزوا را اختیار کرده بود و مى‏گفت:

 «قُلِ اللَّهُمَّ فاطِرَ السَّماواتِ وَ الأَرْضِ عالِمَ الْغَیْبِ وَ الشَّهادَةِ أَنْتَ تَحْکُمُ بَیْنَ عِبادِکَ فی ما کانُوا فیهِ یَخْتَلِفُونَ».(1)

بنى اسرائیل به حضرت موسى (علیه السلام) گفتند:

  «قالُوا یا مُوسى إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها أَبَداً ما دامُوا فیها».(2)

 امّا یکى مثل عمّار یاسر یا مالک اشتر، با شور و شعف در رکاب امیرالمؤمنین جان مى‏باختند. خواجه ربیع امیرالمؤمنین را نمى‏شناخت، نمى‏دانست با فناء در راه على، على مى‏شود و به بالاترین مقام انسانیت صعود مى‏کند. این نمازها و این رکوعها و سجودها اگر شرائطش انجام پذیرد حور و قصور است، عمّار و امثال عمّار که در رکاب امیرالمؤمنین به شهادت رسیدند شناخت داشتند و صاحب معرفت بودند. تفاوت بین اهل معرفت و عابد و زاهد بسیار آشکار است. آنهایى که شناخت دارند و مى‏دانند قطره‏اى هستند در مقابل دریاى هستى، تمام همّتشان این است که به دریا برسند و دریا شوند و هستى جزئى خود را در کلّ هستى فانى سازند و در کلّ هستى بقاء یابند. به هر حال این دو عالم ربّانى و عارف والامقام: حضرت آیت‏اللَّه شهید دستغیب و مرحوم آیت‏اللَّه نجابت تمام همّتشان اِعلاء کلمه حق و امحاء آثار شرک و نفاق بود. شهید آیت‏اللَّه دستغیب در مجالس عام با کلمات نورانى و خطبه‏هاى آتشین خود عموم مردم را دلگرم مى‏کرد و ترس و هراس را از قلب آنها مى‏زدود و آنها را مهیّاى مبارزه مى‏کرد.

 مرحوم آیت‏اللَّه نجابت در مجالس خصوصى عدّه‏اى را طورى تربیت کرده بود که همگى جان بر کف و براى رضاى خدا پشت سر شهید دستغیب حرکت مى‏کردند. عدّه‏اى را مأمور محافظت شهید دستغیب قرار داده بودند که در آمد و رفت آن بزرگوار مواظب باشند از طرف ساواک شاه مبادا آسیبى به معظّم له برسد.

 حتّى در شب نیمه خرداد که کماندوها به منزل شهید دستغیب هجوم آوردند تعداد زیادى از تربیت‏شدگان آیت‏اللَّه نجابت بیرون منزل مراقب اوضاع بودند که درگیرى سختى بین این دلیر مردان و کماندوها واقع شد که پس از یک ساعت زدو خورد و مجروح شدن بعضى افراد از طرفین بالاخره چون کماندوها تعدادشان زیاد بود و مسلّح هم بودند غالب شدند و درب منزل را شکسته وارد منزل شدند. با قنداق تفنگ پیشانى بنده را کوبیدند که دقائقى بیهوش شدم و افتادم. حجّةالاسلام و المسلمین آقا سیّد محمدهاشم فرزند برومند شهید که در مبارزات قدم به قدم همراه پدر حرکت مى‏کرد را سخت زدند که آثار آن هنوز باقى است. همشیره بزرگ ما را طورى زدند که تا مدّتها ورم بازویش او را آزار مى‏داد تا بالاخره با عمل جرّاحى مجدّد بهبودى یافت (ضمناً فرزند این همشیره که هنوز به حدّ بلوغ نرسیده بود فردا که حکومت نظامى برقرار شد به درجه رفیع شهادت رسید). بنده و آقا سیّد محمدهاشم را بردند و مدّتى در زندان بودیم تا همراه آزادى امام امّت و شهید دستغیب آزاد شدیم.

 خلاصه در زد و خوردى که بین آقایان و کماندوها واقع شد بعضى از آقایان سخت مجروح شدند که آنها را به بیمارستان بردند و مرحوم آقاى نجابت به هر نحوى بود قبل از طلوع آفتاب آنها را از بیمارستان بیرون آوردند که مبادا شناسایى شوند. اتّفاقاً یکى از این آقایان با سروانى که فرمانده کماندوها بود درگیر شده بود و با درفش کفش‏دوزى پشت او را تا عمق سوراخ کرده بود که البته خود او هم سخت مجروح شده بود و او را به بیمارستان بردند، فردا که به بیمارستان مراجعه کردند او را نیافتند. این جریان پیش‏بینى آیت‏اللَّه نجابت را مى‏رساند و اینکه کاملاً مواظب دوستان خود بودند.

 بگذرم، بحمداللَّه از برکات ولى عصر عجّل اللَّه تعالى فرجه الشریف و نیّت صادقه امام امّت و همراهان معظّم له و همّت والاى مردم شریف ایران انقلاب به ثمر رسید و جمهورى اسلامى برقرار گشت، امّا استکبار جهانى و منافقین وابسته به آنها آرام نگرفتند و دائماً در حال توطئه بودند. جنگ هشت ساله یکى از آن توطئه‏ها بود که هر دو بزرگوار (شهید آیت‏اللَّه دستغیب و مرحوم آیت‏اللَّه نجابت) در تهیه تجهیزات و تدارکات و اعزام نیرو به جبهه‏ها بخصوص طلّابى که تربیت کرده بودند اهتمام فوق‏العاده‏اى داشتند. بنده زیاد به جبهه مى‏رفتم، نوعاً مى‏دیدم که طلّاب مدارس علمیه شهید دستغیب و مدرسه علمیه شهید محمدحسین نجابت در جبهه‏ها فعالیت فوق‏العاده داشتند، علاوه بر جهات تبلیغى، خود رزمنده بودند و بیشتر آنها در خطّ مقدّم جبهه نبرد مى‏کردند و شاهد آن شهادت تعداد زیادى از آنهاست.

 آیت‏اللَّه دستغیب رضوان اللَّه تعالى علیه همانطور که امام امّت فرمودند معلّم اخلاق و مهذّب نفوس و مرشد ناس بودند. امام رضوان اللَّه تعالى علیه، این بزرگوار را از سنوات قبل مى‏شناختند. در سنه 42 مرتبه دوم که دستگاه طاغوت این بزرگوار را از شیراز گرفته و بردند، بعد از آنکه از زندان آزاد شدند، امام از ایشان دعوت کردند که به قم بروند و به منزل خود ایشان وارد بشوند. وقتى وارد قم شدند در منزل این بزرگوار، بنده هم در خدمتشان بودم. فردا که مردم براى دیدنى آمدند در، ضمن یک سخنرانى که امام براى مردم کردند از جمله فرمودند ببینید این نانجیب‏ها نسبت به آقاى دستغیب چه کردند و ایشان یکى از مفاخر عالم اسلام هستند.

 آیت‏اللَّه شهید دستغیب صاحب ملکات فاضله بود و سالها مجاهدتها و رضایتها و خون‏دلها داشت و به راستى خودش را مهذّب کرده بود که مهذِّب نفوس شد، اخلاق کریمه داشت که معلّم اخلاق شد. نوع مردم شیراز از محضر این بزرگوار بهره بردند و در جامعه بود، مبارزات 20ساله این شهید بود که پرچمدار مبارزه بود و مردم هم همراهش بودند و یکى از شهرهاى مهم کشور که از لحاظ مبارزات علیه طاغوت در سنه 42 در آن حکومت نظامى شد، همین شیراز بود. در همان سال هم امام مرقومه‏اى براى شیراز فرستادند که شیراز در صف اوّل مبارزات ایران است و تمام گردش مبارزه هم در بیانات آن شهید بزرگوار بود.

 با خوبان زیاد آمد و رفت داشتند و مجالس اخلاق این بزرگوار بخصوص براى طلّاب -که الآن طلّاب تربیت‏شده آن شهید عزیز مشغول خدمت هستند- مورد توجّه بود و بهره وافى از اخلاق و ملکات آن بزرگوار گرفته‏اند.

 سرگذشت عمر این بزرگوار که مقدارى را من از جوانى ایشان تا موقع شهادتشان بخاطر دارم، یعنى از سنّ 17-18 سالگى ایشان را کاملاً ملاحظه مى‏کردم، همیشه صبحها و عصرها گوشه حیات منزل سجّاده مى‏انداختند، مشغول تلاوت قرآن، ذکر و ورد بودند، و ضمن اینکه علوم کسبى را مشغول بودند، در مقام گرفتن نور علم از فیوضات ربّ‏العالمین نیز بودند، که بالطبع هم از لحاظ تحصیل علم ایشان فوق‏العاده بود و هم از لحاظ علم معنوى و علم توحید که خداوند تعالى به ایشان افاضه کرده بود.

 از خصوصیات دیگر ایشان بکاء و گریه فوق‏العاده بود که از خوف و خشیت خداوند تعالى گریه‏هاى فوق العاده‏اى داشتند که کمتر نظیر ایشان را در این جهت تا بحال دیده‏ایم. مجسّمه‏اى بود از تقوى و پرهیزگارى و بالطبع مجالسین ایشان نیز از اهل تقوى بودند. در حدیث شریف است: با کسى معاشرت کنید که گفتار و عمل و رؤیتش شما را بیاد خدا بیندازد و به آخرت ترغیب کند (3)، این بزرگوار اینطور بود.

 ایشان معتقد بودند برقرارى جمهورى اسلامى و نفوذش در عالم بستگى به تقواى مسلمانان ایران دارد، نه‏تنها جنگ و ثبات قدم بلکه تقواى مردم مى‏تواند انقلاب را به تمام دنیا صادر کند.

 به خاطر دارم فرمودند: اساس اینکه اسلام در چین رونق پیدا کرد، ابتداى امر 80 مسلمان بعنوان تجارت به چین رفتند و مشغول معامله با مردم چین شدند. اهالى آن سامان رفتار، اخلاق و روش مسلمانها را که دیدند، ملکات فاضله اینان را که مشاهده نمودند، راغب شدند که مذهب اسلام را بپذیرند، که اساس اسلام مردم چین بواسطه تقواى این 80 نفرى بود که با آنها حشر و نشر داشتند.

 این بزرگوار چون خودش طالب لقاء ربّ‏العالمین بود و تمام عبادات و مجاهداتش بر این محور گردش مى‏کرد، بالطبع نسبت به جوانها، بخصوص سپاهیها، این توصیه را مى‏فرمود که همه چیز را از خاطر محو کنید، تنها قیامتان براى خدا باشد و اشتیاق به لقاء او داشته باشید، بالطبع جوانهاى انقلابى نهایت علاقه و دوستى را به این بزرگوار داشتند و چیزى که جالب است اینکه همان روزى که این بزرگوار به شهادت رسیدند یعنى بیستم آذر، یک ساعت قبل از شهادت در خدمتشان بودم، دو نفر از افراد سپاه هم آنجا بودند که از جبهه برگشته بودند، مقدارى برایشان صحبت کردند و آن دو نفر که رفتند به من فرمودند: نگاه کن، ما سالهاست داریم خون دل مى‏خوریم براى رسیدن به لقاء ربّ‏العالمین امّا این جوانها به یک قدم، در اثر همّت والا و از خودگذشتگى که دارند، مى‏روند و مى‏رسند، و ما همینطور مانده‏ایم تا عاقبت به کجا منتهى بشود، که البته طولى نکشید و شاید یک ساعت هم فاصله نشد که خود این بزرگوار هم به لقاء ربّ‏العالمین رسید.

 به راستى که ایشان از بزرگان دین بود، از اولیاء خدا بود، و آنها که تماس نزدیک با ایشان داشتند، از قبل مى‏دانستند که ایشان از اولیاء برجسته خداست و الآن هم آرامگاه این بزرگوار یکى از مزارهاى مهمّ شیراز است، بالطبع ما کمتر دیدیم آرامگاه و مرقد این بزرگوار خالى از جمعیت باشد.

__________________________________

(1) سوره زمر، آیه 46.

(2) سوره مائده، آیه 24.

(3)  عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلى اللَّه علیه و آله): قَالَتِ الْحَوَارِیُّونَ لِعِیسَى یَا رُوحَ اللَّهِ مَنْ نُجَالِسُ قَالَ مَنْ یُذَکِّرُکُمُ اللَّهَ رُؤْیَتُهُ وَ یَزِیدُ فِی عِلْمِکُمْ مَنْطِقُهُ وَ یُرَغِّبُکُمْ فِی الآخِرَةِ عَمَلُهُ. (الکافى، ج1، ص39، باب مجالسة العلماء و صحبتهم)